گنجور

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴ - در بیان آنکه ظاهر آدم محسوس است و مجسم، مقامش هم لایق او باشد محسوس و مجسم و روح را که معنوی است و بیچون مقامش هم معنوی و بیچون باشد. آسمان و زمین خانۀ اجسام است و عالم بیچون که اصل هستیهاست مقام ارواح است پس این عالم آخر باشد و عالم آخرت سرا از آن جهت پیغامبر علیه السلام جسم را مرکب خواند که نفسک مطیتک فارفق بها پس عیسی علیه السلام بر این صورت نرفته باشد بر آسمانی رفته باشد که آن بر این حاکم است و آن آسمان انوار و صفات خداست. و در تقریر آنکه شرط است دوبار زائیدن آدمی را یکی از مادر و بار دیگر از تن و هستی خود. تن مثال بیضه است گوهر آدمی باید که در این بیضه مرغی شود از گرمی عشق و از تن بیرون آید و در جهان جاویدان جان که عالم لامکان است پران شود که اگر مرغ ایمان او از هستی او نزاید حکم سقط گرفته باشد از او کاری نیاید و ابداً محجوب ماند که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی.

 

خاک کانی چو رفت در آتش

بگدازید و گشت کارش خوش

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۳ - در بیان آن که آدمی اوست که ممیز باشد تا تواند فرق کردن میان حق و باطل و دروغ و راست و قلب و نقد. از این رو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که اَلمُؤْمِنُ کَیِّسٌ ممیزٌ. در هر که تمیز باشد به نقش ظاهر فریفته نشود همچنانکه صراف به نقش درم و سکهٔ آن فریفته نمی‌شود، مردان حق صرافان‌اند نقد را از قلب و حق را از باطل میدانند و جدا می‌کنند و در تقریر آنکه مدح اولیاء میکردم شیطان از سر رهزنی که خلق اوست گفت از مدح دیگران تو را چه فایده و خواست که مرا از آن طاعت باز دارد. همچنانکه به شخصی که دایم یا رب میگفتی گفت چند یا رب میگوئی، چون تو را لبیکی جواب نمیرسد بدین طریق آن رهرو را از راه برد تا سال‌ها از ذکر و طاعت بماند. بعد مدت‌ها از حق تعالی بوی خطاب رسید که ترک یا رب گفتن چرا کردی. گفت از آن که لبیک جواب نمیرسید. حق تعالی فرمود که آن یا رب گفتن تو عین لبیک گفتن من است، آخر من تو را بر آن میدارم که یا رب میگوئی و اگر چنین نیست دیگران چرا نمیگویند. پس به خود آمد و دانست که آن منع مکر شیطان است. باز بر سر رشته افتاد و به یا رب گفتن مشغول شد

 

همه را برگ باشد از برگش

شرح این را مگوزبان در کش

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۷ - در بیان آنکه بعد از وصول به حق که آن منزلست و نهایت کار خواص است، اخص خواص را در عین حق سیری دیگر است که آن سیر در منزل است. سیر راه نهایت دارد. اما سیر منزل را نهایت نیست. زیرا سیر راه از خود گذشتن است و خودی آدمی را آخری هست اما سیر منزل را که در خداست و عالم حق و وصال، آن را آخری نیست و در تقریر آنکه اهل جسم از اولیای راستین اسرار حق و شرح وصال و مستی عشق را میشنوند. و چون بدان مقام نرسیده‌اند مستی شهوات را که حجاب حقیقی خود آن است مستی حق و وصال می‌پندارند و دعوی نبوت و ولایت می‌کنند. و ایشان خود بدترین خلق‌اند. چنانچه مگسی دریا و کشتی و کشتی‌بان شنیده بود، ناگاه کمیز خری دید، بر سرش کاه برگی جست و بر سر آن کاه برگ نشست و سو بسو میرفت و از کوتاه‌نظری و قصور همت میگفت که اینک دریا و کشتی و من کشتی‌بان، احوال این گمراهان که خود را واصل می‌پندارند همچنان است

 

سر او چون بری نشینی خوش

برهی از چهار و پنج و ز شش

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۴ - در سبب نظم این مثنوی و گفتگوی شاعر با شب

 

مژه از خون دیده جدول‌کش

جگر از سوز سینه پر‌آتش

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۲ - پاسخ روز به شب

 

تا بود روزه‌دار با من خوش

خوش بود چون خلیل بر آتش

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۶ - پاسخ روز یا خورشید

 

من متوّج به افسر زرکش

بر سریر فلک سلیمان‌وَش

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - وله ایضا (من و آن دلبر خراباتی - فی طریق الهوی کمایاتی)

 

چند وچند؟ ای دل ملامت کش

زین من و ما و این عمامه و فش

سر مگردان ز خنجر آن دوست

رخ مپیچان ز تیر آن ترکش

نوشدارو، که: غیر دوست دهد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۷ - در غزل

 

جرعه‌ای می ز جام من در کش

تا به جاوید مست میرو و خوش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۳۷ - در ملازمت پادشاه و شرایط بندگی

 

گر به آبت فرستد، ار آتش

به رخ هر دو رخ در آور خوش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۴۴ - در تناکح و توالد

 

از سخنهای خوب و گفتن خوش

به نماز و به طاعتش در کش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۵۲ - در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی

 

گر نیاید همی نخوانندش

ور بیاید به سنگ رانندنش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۷ - در عشق

 

خیز و جامی ز دست مادر کش

تا ببینی جمال وقتی خوش

اوحدی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹
sunny dark_mode