گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

دوش برقع ز روی باز انداخت

گفت باید مرا به من بشناخت

در خودی خودت بباید سوخت

با مراد منت بباید ساخت

تا درو جان جان نزول کند

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

روزگار از رخ تو شمعی ساخت

آتشی در نهاد ما انداخت

ما طلب‌گار عافیت بودیم

در کمین بود عشق، بیرون تاخت

سوختم در فراق و نیست کسی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۲۶ - در وجود نوع انسان

 

نفس دانا بدان تعلق ساخت

سایهٔ نور چون بدان انداخت

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۳۲ - ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز

 

هر که او عالمی تواند ساخت

مرکب امر «کن » تواند تاخت

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۴۳ - در منع اسراف

 

آنکه او مسجد مدینه بساخت

میتوانست قصرها پرداخت

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۶۸ - در حال قضاة و قضا

 

نرد این درد پاک باید باخت

بیغرض کار خلق باید ساخت

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز

 

سالها خود بخویش عشق بباخت

تا نماید جمال بیرون تاخت

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل اول » بخش ۸ - حکایت

 

هرکه از خویشتن شناخت شناخت

خویش را از شناخت دور انداخت

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۴ - حکایت

 

صانعی کوزه ​ای ز برف بساخت

کرد پر آب و اندر آب انداخت

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۷ - التمثیل

 

نقطه مانند شعله عکس انداخت

وهمش از دور صورتی برساخت

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل اول » بخش ۶ - المنشأ

 

منطق انصاف بس نکو پرداخت

در اِلاهی است آنکه او کژ باخت

شیخ محمود شبستری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode