سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۰ - در تفسیر این آیه که ان الابرار یشربون الخ. و در بیان آنکه اولیا را مقامی دیگر است بالای بهشت فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، و طعامی دیگر است و شرابی دیگر که غیر ایشان بهیچکس میسر نشود چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که ان للّه تعالی شراباً اعده لاولیائه اذا اشربوا سکروا و اذا سکروا طربوا الخ
بهر ایشان خدا شرابی ساخت
در خم عشق بی نشان پرداخت
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۱ - در بیان آنکه معجز اکبر، سخن اولیاست، زیرا در معجزهها و کراماتها سحر و جادوی و سیمیا گنجد و ساحران جنس معجزه بسیار مینمایند. همچنین ضمایر را که کرامات اولیاست رمّالان و کاهنان و جوزبازان و پریزدگان میگویند، اما در سخن ایشان هیچ از اینها نمیگنجد
بهر صد گونه حکمتش پرداخت
خنک آن کس که چون بدید شناخت
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۵ - در بیان آنکه مصطفی صلی اللّه علیه و آله خبر داد که اولیاء وارثان من اند و ایشان را روز قیامت شفاعت باشد که ولهم شفاعة فی الناس والشیخ فی قومه کالنبی فی امته
دید بر تخت شاه را و شناخت
گفت با ما نه دوش این میتاخت
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
دوش برقع ز روی باز انداخت
گفت باید مرا به من بشناخت
در خودی خودت بباید سوخت
با مراد منت بباید ساخت
تا درو جان جان نزول کند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
کار نر چو به مادگی پرداخت
سوی ماده که نر کند در تاخت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
چو زد آهو بسی و گور انداخت
لحن آهو نواز را بنواخت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
شاه آواز آشنا بشناخت
ناوکش را نشانهٔ جان ساخت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
هر یکی را به صد نوا و نواخت
ساخت برگی چنان که باید ساخت
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
روزگار از رخ تو شمعی ساخت
آتشی در نهاد ما انداخت
ما طلبگار عافیت بودیم
در کمین بود عشق، بیرون تاخت
سوختم در فراق و نیست کسی
[...]
اوحدی » جام جم » بخش ۳۲ - ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز
هر که او عالمی تواند ساخت
مرکب امر «کن » تواند تاخت
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز
سالها خود بخویش عشق بباخت
تا نماید جمال بیرون تاخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل اول » بخش ۸ - حکایت
هرکه از خویشتن شناخت شناخت
خویش را از شناخت دور انداخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۴ - حکایت
صانعی کوزه ای ز برف بساخت
کرد پر آب و اندر آب انداخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۷ - التمثیل
نقطه مانند شعله عکس انداخت
وهمش از دور صورتی برساخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل اول » بخش ۶ - المنشأ
منطق انصاف بس نکو پرداخت
در اِلاهی است آنکه او کژ باخت
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب دوم » فصل چهارم » بخش ۱ - الفصل الرابع فی ارادته تعالی و تقدس علم الیقین
کردنی جمله کرد، واپرداخت
هیچ چیزی ز تو نخواهد ساخت