گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

خواب، پرواز حرام است مرا

آشیان حلقه دام است مرا

یاد زلفت گل شب بیداری

فیض صبح اول شام است مرا

عمر سودایی زلف تو دراز

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

خوش بهاری است قدح‌نوشی‌ها

بوی گل نشئه بیهوشی‌ها

گریه کی فرصت حیرت می‌داد

می‌شمردم به تو خاموشی‌ها

لب گشودم سخن از یادم رفت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

هر کجا موج هیاهوی دل است

تا نفس پر می کشد بوی دل است

می توان کردن دل خود را نگاه

خوی من نازکتر از خوی دل است

گر محبت گلشن آرایی کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

در بر دل تو و دل دلبر ماست

به تمنای تو دل در بر ماست

خاک راهیم صبا می داند

هر کجا پای نهی بر سر ماست

خصم در بستر گل خواب کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

آه بی تاثیر من تیر من است

هر که از من می برد پیر من است

سر به سر خواب پریشان دلم

خاطر آشفته تعبیر من است

گرد می خیزد ز دل جای نفس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

دلم از یاد تو خندان شده است

شبم از صبح چراغان شده است

جگر صبر گدازد دندان

جان فشانی است که آسان شده است

جلوه ای داد غبارم بر باد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

جنون بوی گل افسانه کیست

محبت گردش پیمانه کیست

نگه روشنگر آیینه ماست

تغافل ساقی میخانه کیست

سرشکم دیده امشب خواب سیلاب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

گردش چشم تماشا می گشت

از می شیشه دلها می گشت

گریه گر از دل ما می آمد

قطره سرمایه دریا می گشت

چقدر عربده ها می کاهید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

دل ما زخمی از مرهم ندارد

اگر شادی ندارد غم ندارد

ز من مجنون گریزد دشت در دشت

چه شد زنجیر پای کم دارد

دلم آن غنچه بی آب و رنگ است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

خار گلزار وفا گل می‌کند

بیزبانی کار بلبل می‌کند

با دلش یکرنگی ما بیشتر

عشوه در کار تغافل می‌کند

مفت من آیینه روی تو را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵

 

داردم شوق تو بیتاب سفر

شمع بزمم شده مهتاب سفر

بستر راحت من سیماب است

در وطن برده مرا خواب سفر

شوق خضر ره و من باد صبا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

 

هیچ دانی که چرا خوش چشمی

از برای دل ما خوش چشمی

به تمنایی حیرت چه کند

سخت شوخی و بلا خوش چشمی

سرمه در چشم نگاهی نکنی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶

 

غم عشقت زده ره خواب مرا

کرده پر کاسه خوناب مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳

 

کرده ای لبریز می جام مرا

دیده ای فال سرانجام مرا

می رود از خاطرت بی اختیار

گر نویسی بر زبان نام مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۱

 

مست می آمد و آیینه به دست

مژه دارد گل خورشید پرست

شوخی مشرب خود را نازم

هر گه از دام تمنای تو جست؟

مرد در عالم معنی هم مرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۱

 

ظلمت شب پردگی راز کیست

نور سحر آینه پرداز کیست

ناله جانسوز بر آرد سپند

سوختم این شعله آواز کیست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۰

 

دوستی پیش رخت ارزان باد

خانه خاطرت آبادان باد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۰

 

وطنم بی تو سفر می گردد

طاقتم زیر و زبر می گردد

بعد عمری که به برآمده ای

تیر مژگان تو بر می گردد

چقدر نام خدا خوش چشمی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۱

 

مگریز ای گل رعنا مگریز

نشدم سیر تماشا مگریز

سرو از سایه گریزان نشود

گر پری نیستی از ما مگریز

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۸

 

باده در میکده گشت آیینه

خم سکندر شد و خشت آیینه

باده نوشید گلستان ساغر

روی خود دید بهشت آیینه

بیدلی کم سخنی کم نگهی

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲