گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

دادن باده حرام است به نادانی چند

کآب حیوان نتوان داد به حیوانی چند

گذر افتاد به هر حلقهٔ غم دوران را

مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند

خون دل چند خوری زین فلک مینایی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

ای خوش آنان که قدم در ره میخانه زدند

بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند

به حقارت منگر باده‌کشان را کاین قوم

پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند

خون من باد حلال لب شیرین دهنان

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند

آن چه خواهی به سر نافهٔ تاتار آرند

زال گردون به کلافی نخرد یوسف را

گر بدین حسن تو را بر سر بازار آرند

روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند

عوض نافه همی خون دل از چین آرند

همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا

کز سر زلف دو تا چین به سر چین آرند

کوه کن زنده نخواهد شدن از نفخهٔ صور

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند

کامی از تیغ تو در نوبت دیگر گیرند

بر سر خاک شهیدان قدمی نه که مباد

دامن پاک تو در دامن محشر گیرند

پادشاهان سر راه تو گرفتند به عجز

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

دل نداند که فدای سر جانان چه کند

گر فدای سر جانان نکند جان چه کند

لب شکر شکنت رونق کوثر بشکست

تا دهان تو به سرچشمهٔ حیوان چه کند

جنبش اهل جنون سلسله‌ها را بگسست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

هر که را کار بدان چشم دل آزار بود

عجبی نیست گرش کشته شدن کار بود

شاهد ار می‌طلبی بر سر این کار ز من

نظم دربار شهنشاه جهاندار بود

من قوی پنجه و چشم تو ز بیماران است

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود

ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود

دوش با طره‌اش از تیرگی بخت مرا

گله‌ای بود ولی قدرت تقریر نبود

عشق می‌گفتم و می‌سوختم از آتش عشق

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

شب که در حلقهٔ ما زلف دل‌آرام نبود

تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود

حلقهٔ دام نجات است خم طرهٔ دوست

وای بر حالت مرغی که در این دام نبود

جز بدان آهوی وحشی که به من رام نگشت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

قدح باده اگر چشم بت ساده نبود

این همه مستی خلق از قدح باده نبود

سبب باده ننوشیدن زاهد این است

که سراسر همه اسباب وی آماده نبود

دوش در دامن پاک صنم باده‌فروش

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

لب پیمانه اگر بر لب جانانه نبود

بوسه‌گاه لب رندان لب پیمانه نبود

گوشه چشمش اگر نشئه ندادی می را

یک جهان مست به هر گوشهٔ می‌خانه نبود

مایهٔ مستی ما باده نبودی هرگز

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

آه از این راه که باریک تر از موی تو بود

رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت

که ره قافلهٔ دیر و حرم سوی تو بود

گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

تا به رخ چین سر زلف تو لرزان نشود

همه جا قیمت مشک ختن ارزان نشود

دل یک سلسله دیوانه نجنبد از جای

حلقهٔ موی تو گر سلسله جنبان نشود

راه در جمع پراکنده دلانش ندهند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید

تیرباران قضا را سپر از جان باید

بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری

دامن کفر رها کن گرت ایمان باید

از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

همه جا تیر تو بر سینهٔ ما می‌آید

جان به قربان خدنگی که به جا می‌آید

جوی خون می‌رود از چشمهٔ چشمم بر خاک

بر سرم بین که ز دست تو چه‌ها می‌آید

گر دل از سنگ جفای تو ننالد چه کند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵

 

دل به حسرت ز سر کوی کسی می‌آید

مرغی از سدره به کنج قفسی می‌آید

شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان

تا بدانی که چه‌ها بر مگسی می‌آید

در ره عشق پی ناله دل باید رفت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹

 

گر در آید شب عید از درم آن صبح امید

شب من روز شود یک سر و روزم همه عید

خستگیهای مرا عشق به یک جو نگرفت

لاغریهای مرا دوست به یک مو نخرید

غنچه‌ای در همه گل‌زار محبت نشکفت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

بستهٔ زلف تو شوریده‌سرانند هنوز

تشنهٔ لعل تو خونین‌جگرانند هنوز

ساقیا در قدح باده چه پیمودی دوش

که حریفان همه در خواب گرانند هنوز

حال عشاق تو گل‌های گلستان دانند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش

دل یک جمع پریشان شود از هر تارش

عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش

عقل گوید که مرو بر دم پیچان مارش

صف شکافی که چنین چشم خمارین دارد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶

 

دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش

تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش

جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش

خلقی آغشته به خون از مژه فتانش

مژدهٔ قتل مرا داد و به تعجیل گذشت

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode