گنجور

 
فروغی بسطامی

بستهٔ زلف تو شوریده‌سرانند هنوز

تشنهٔ لعل تو خونین‌جگرانند هنوز

ساقیا در قدح باده چه پیمودی دوش

که حریفان همه در خواب گرانند هنوز

حال عشاق تو گل‌های گلستان دانند

که به سودای رُخَت جامه‌درانند هنوز

از غم سینهٔ سیمین تو ای سیمین‌ساق

سنگ بر سینه‌زنان سیم‌برانند هنوز

نه همین مات جمال تو منم کز هرسو

واله حسن تو صاحب‌نظرانند هنوز

کاش برگردی از این راه که ارباب امید

در گذرگاه تو حسرت نگرانند هنوز

هیچ کس را نرسد دعوی آزادی کرد

که همه بندهٔ زرین‌کمرانند هنوز

همت ما ز سر هردو جهان تند گذشت

دیگران قید جهان گذرانند هنوز

کامی از ماهوَشان هیچ فروغی مطلب

کز سر مهر به کام دگرانند هنوز