گنجور

 
فروغی بسطامی

گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند

عوض نافه همی خون دل از چین آرند

همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا

کز سر زلف دو تا چین به سر چین آرند

کوه کن زنده نخواهد شدن از نفخهٔ صور

مگرش مژدهٔ وصل از بر شیرین آرند

گر تو زیبا صنم از کعبه درآیی در دیر

کافران بهر نثارت بت سیمین آرند

دردمندان همه در بستر حسرت مردند

به امیدی که تو را بر سر بالین آرند

پرده ز آیینهٔ رخسار، خدا را بردار

تا بلاها به سر واعظ خودبین آرند

شب که روی تو عرق ریز شود از می ناب

کی توانند مثال از مه و پروین آرند

گر پیام تو بیارند از آن به که مرا

مژدهٔ سرو و گل و سوسن و نسرین آرند

هر کجا تازه کنند اهل هوس بزم نشاط

عشق‌بازان تو یاد از غم دیرین آرند

رخ زردم نشود سرخ فروغی از عشق

مگر آن دم ز خم بادهٔ رنگین آرند