گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

می کند گرم طلب شعله آواز مرا

می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا

سرمه خامشی من بود از تنهایی

می شود ناله دو بالا ز هم آواز مرا

آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟

گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام

خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا

شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا

کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟

گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم

که به خورشید رساند نظر پاک مرا

عقده تاک فزون می شود از گریه تاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹

 

آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا

نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا

دارم از دیده بد پاس تهیدستی خود

چشم بر گنج گهر نیست ز ویرانه مرا

خاک این خانه ویران شده دامنگیرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰

 

می پرد چشم به خال لب جانانه مرا

حرص چون دام فزون می شود از دانه مرا

ابر را تشنه دریا، گهرافشانی کرد

حرص می بیش شد از گریه مستانه مرا

می شود وحشت مجنون ز غزالان افزون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را

که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را

کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید

خوابی از بند رهانید مه کنعان را

اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲

 

تازه دارد دل من خار و خس مژگان را

این سفالی است که سیراب کند ریحان را

پاس دل دار که تا دانه نگردد سرسبز

نرود قطره آبی به گلو دهقان را

نقد احسان فلک همسفر سیماب است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را

دامن بحر به فرمان نبود مرجان را

سرکشی لازم حسن است در ایام وصال

کعبه در موسم حج جمع کند دامان را

رخنه برق، هم از ابر به هم می آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

میزبانی که ز جان سیر کند مهمان را

چه ضرورست که آراسته سازد خوان را؟

کاش یک بار به سر منزل ما می آمد

آن که بر تربت ما ریخت گل و ریحان را

پیشدستی کن و دیوان خود امروز بپرس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

شد ز زنجیر فزون شور جنون مجنون را

موج بال و پر رفتار شود جیحون را

گل ابری چه قدر آب ز دریا گیرد؟

نکند دیده سبکبار دل پر خون را

گوشه عافیتی صافدلان را کافی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را

سنگ اطفال شود کوه و کمر مجنون را

توشه از پاره دل، راحله دارد از شوق

نیست حاجت به سرانجام سفر مجنون را

سر آزاده به اسباب نمی پردازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷

 

تندی خوی ضرورست سخن آیین را

که بنوشند به تلخی، می لب شیرین را

بلبلانی که نظر بر رخ گل وا کردند

چه شناسند قماش سخن رنگین را

برد و بر طاق فراموشی جاوید گذاشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

گل به صد دیده شبنم نگران است او را

لاله از جمله خونین جگران است او را

نیست حاجت به نقاب آن رخ چون آینه را

پرده شرم و حیا آینه دان است او را

چه غم فاخته آن سرو خرامان دارد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹

 

غم مردن نبود جان غم اندوخته را

نیست از برق خطر مزرعه سوخته را

خامسوزان هوس، لایق این داغ نیند

جز به عاشق منما آن رخ افروخته را

دعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

گر به گلزار بری آن رخ افروخته را

گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را

هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق

طعمه از دست بود باز نظر دوخته را

نکند چرخ تعدی به جگرسوختگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱

 

گریه بسیار بود نو به وجود آمده را

خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را

نیست چون ماتمیان کار به جز گریه و آه

به سراپرده این چرخ کبود آمده را

حاصلی نیست به جز شستن دست از هستی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

مده از دست، گریبان به چنگ آمده را

آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟

نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را

ماجرای دل و آن غمزه بدمست مپرس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

شوق اگر قافله سالار شود قافله را

راه خوابیده پر و بال شود راحله را

دعوی پوچ دلیل است به نقصان کمال

رهزنی نیست به غیر از جرس این قافله را

خار اگر رحم به این بسته زبانان نکند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

نشد از روی تو سیراب نظر آینه را

شرم رخسار تو خون کرد جگر آینه را

نیست چون کشتی طوفان زده یک جا آرام

در پریخانه حسن تو نظر آینه را

دست مشاطه تقدیر ز جوهر بسته است

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۳
sunny dark_mode