هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا
با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟
گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام
خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا
شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من
نیست ممکن که توان کرد فراموش مرا
نه چنان گرم شد از آتش گل سینه من
که دم سرد خزان افکند از جوش مرا
دست بسته است کلید در گنجینه من
می گشاید گره از دل لب خاموش مرا
شب زلف سیه افسانه خوابم شده بود
ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا
منم آن فاخته صائب که ز خود دارد دور
در ته پیرهن آن سرو قباپوش مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و تشنگی خود به معشوق سخن میگوید. او هوش و ذکاوت معشوق را ستایش میکند و مینویسد که چگونه این هوش، هوش خود او را تحت تاثیر قرار داده است. شاعر با بیان احساساتش، نشان میدهد که چقدر مشتاق دیدار معشوق است و حتی اگر معشوق عرقآلود و خسته باشد، باز هم به آغوش او میآید. او از شور و شوقی سخن میگوید که نمیتواند فراموش کند و به ناراحتیهای ناشی از دوری از معشوق اشاره میکند. شاعر به شب زلف معشوق و خوابهایش اشاره کرده و بیان میکند که خود را مانند یک فاخته احساس میکند که از محبت معشوق دور است. در نهایت، احساسات عمیق و غمانگیز او درباره عشق و آرزوها را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: فکری که به سر آن لب مینوشد، به من اجازه نمیدهد که به درستی فکر کنم. با اینهمه زیبایی و کشش، عقل و درکم را چه بر سر ببرد؟
هوش مصنوعی: اگر بدانی که چقدر برای دیدن تو بیتابم، بدون شک با همهی احوال و دشواریها به آغوش من خواهی آمد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم شور و شوق عشق و زیبایی تو را فراموش کنم، این کار برای من ممکن نیست.
هوش مصنوعی: دل من از آتش عشق آنقدر داغ نشد که سرمای عشق و حسرت، تأثیری بر روی آن بگذارد.
هوش مصنوعی: دست من بسته است و نمیتوانم چیزی را به دست بیاورم، اما در دل من که لب خاموشی دارد، رازهایی نهفته است که میتواند به آنها دست یابم.
هوش مصنوعی: دوش خوابم به خاطر زلف سیاهی به افسانهای تعبیر شده بود و صبح، آن بیدار دل، گوش مرا با نوازشهایش حس کرد.
هوش مصنوعی: من آن فاختهای هستم که از خودم دور هستم، در دل لباس آن سرو بلندقامت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
[...]
گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا
نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا
از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم
تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا
زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند
[...]
چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟
شور صد بزم بود در لب خاموش مرا
می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق
گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است
[...]
نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا
مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا
بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است
باده پرزور نتواند برد هوش مرا
شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب
[...]
خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا
پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا
به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم
نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا
پرده چشم حجاب دل روشن نشود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.