وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را
که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را
کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید
خوابی از بند رهانید مه کنعان را
اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان
که جدا می کند از هم دو صف مژگان را؟
به که ارباب شفاعت به سر خویش زنند
نکهت منت اگر هست گل احسان را
گر شود دولت بیدار مساعد روزی
صائب آن نیست فراموش کند یاران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جدایی است و به تفاوتهای عاطفی میپردازد. شاعر اشاره میکند که عشق و جدایی همچون یک چشم و دل حیران به هم تنیدهاند و در حقیقت، ارزشگذاری میان چیزها (مانند زر و سنگ) بیفایده است. او به این نکته اشاره میکند که همه چیز بستگی به زمان دارد و زمانی که وقت درست فرا برسد، خوابها و آرزوها به حقیقت میپیوندند. اگر اشکها مانع از شفاعت و یاری دیگران شوند، ممکن است دو طرف از هم جدا شوند. شاعر بر این باور است که شفاعت و یاری دیگران ارزشمندتر از منت کشیدن است. در نهایت، او میگوید اگر روزی خوشی فرا رسد، شخص جز یاران خود را فراموش نمیکند.
هوش مصنوعی: اتحاد و جدایی در عشق، مانند چشمی است که در انتظار و دلش در حیرت است. در این حالت، فرقی بین چیزهای قیمتی و بیارزش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زمان تعیینکنندهای برای کارها وجود دارد؛ هنگامی که زمان مناسب فرا برسد، خواب و غفلت از مه کنعان که در بند است، رهایی خواهد یافت.
هوش مصنوعی: اگر اشک نتواند به عنوان وسیلهای برای میانجیگری وارد عمل شود، چطور میتواند مژگانها را از هم جدا کند؟
هوش مصنوعی: بهتر است که کسانی که قدرت شفاعت دارند، در حق خود دعا کنند، زیرا اگر گل نیکی و احسانی وجود داشته باشد، باید به آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: اگر روزگار به خوبی بگذرد و روزهای مساعدی پیش بیاید، صائب نخواهد بود که دوستان را فراموش کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
[...]
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
در دل عاشق اگر قدر بود جانان را
نظر آنست که در چشم نیارد جان را
تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود به جان تو نباشد طمعی جانان را
دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
[...]
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است
تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.