گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد

کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد

لرزه‌ام بر رگ جان افتد و افتم درپات

باد اگر از سر آن طره پرخم گذرد

از خیالش خجلم بس که شب و روز مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد

دل جدا شکر تو و دیده جدا خواهد کرد

جان غم دیده که آمد به لب از هجرانت

تا کند عمر وفا با تو وفا خواهد کرد

غیر را میکشی امروز و حسد می‌کشدم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد

روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد

خیمه در کوه و بیابان زده با لاله رخان

خانهٔ عیش مرا زیر و زبر خواهی کرد

که برین بود که من گشته ز عشقت مجنون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

به رهی کان سفری سرو روان خواهد شد

هر قدم منزل صد قافله جان خواهد شد

بر زمین رخش قمر نعل چو خواهد راندن

همهٔ گلهای زمین آینه‌دان خواهد شد

هر کجا توسن آهو تک خود خواهد تاخت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

یار بیدردی غیر و غم ما می‌داند

می‌کند گرچه تغافل همه را می‌داند

آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر

پادشاهیست که احوال گدا می‌داند

گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

دی همایون خبری مژده دهانم دادند

مژدهٔ پرسش دارای جهانم دادند

بر کران پای مسیح از در این کلبه هنوز

ملک صحبت ز کران تا به کرانم دادند

میشوم با همه پس ماندگی آخر حاجی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

عاشقان نرد محبت چو به دلبر بازند

شرط عشق است که اول دل و دین دربازند

آن چه جان دو جهان افکند آسان بگرو

نرد شوخی است که خوبان سمنبر بازند

ز دیاری که ز یاد از همه می‌باید باخت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

آه از آن لحظه که مجلس به غضب در شکند

دامن افشاند و می ریزد و ساغر شکند

می‌رود سرخوش و من بر سر آتش که چه وقت

مست باز آید و غوغا کند و درشکند

دست ز احباب ندارد چو کشد خنجز ناز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

عاشق از حسرت دیدار تو آهی نکند

که درو غیر غنیمانه نگاهی نکند

آن چه با خرمن جانم بنگاهی کردی

برق هرچند بکوشد به گیاهی نکند

عشق تاراج گرت یک تنه با هر دو جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

دل وجان و سرو تن گر به فدای تو شوند

به که نابود به شمشیر جفای تو شوند

همه جای تو چه رخسار تو واقع شده‌اند

سیر واقع ز تماشای کجای تو شوند

خوش ادا میکنی ای شوخ اداهای مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

همنشین امشب اگر آن بت چنین خواهد بود

کنج ویرانهٔ ما شاه نشین خواهد بود

زهره در مجلس ما سجده ز مه خواهد خواست

میر مجلس اگر آن زهره جبین خواهد بود

آتش از غیرت این خانه به خود خواهد زد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود

یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود

مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من

کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود

دور از بزم تو ماندم که ز می‌شستم دست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود

آن که صد مشکلش از زلف تو نگشاد که بود

غیر من کز تو به پابوس سگان خورسندم

آن که روئی به کف پای تو ننهاد که بود

جز دل من که فلک بسته به رو راه نشاط

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

اول منزل عشقست بیابان فنا

عاشقی کو که درین ره دو سه منزل برود

رفتن ناقه گهی جانب مجنون نیکوست

که به تحریک نشینندهٔ محمل برود

عقل را بر لب آن چاه ذقن پا لغزد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

غمزه‌اش دست چو بر غارت جان بگشاید

فتنهٔ صد ناوک پر کش ز کمان بگشاید

گر اشارت کند آن غمزه به فصاد نظر

در شب تار به مژگان رگ جان بگشاید

زان اشارت به عبارت چه رسد نوبت حرف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید

آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید

دامن افشاندن و برخاستنش را بینید

ساغر افکندن و می ریختنش را نگرید

همچو طفلی که دهد بازی مرغان حریص

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

زاهدان منع ز دیر و می نابم مکنید

کوثر و خلد من این است عذابم مکنید

چشم افسونگرش از کشتن من کی گذرد

بر من افسانه مخوانید و بخوابم مکنید

مدعی را اگر آواره نسازم ز درش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

خبر از رفتن آن سرو روانم مدهید

بیخودم من خبر از رفتن جانم مدهید

یا مجوئید نشان از من سرگشته دگر

یا به آن راه که او رفته نشانم مدهید

ترسم افتد ز زبانم به تر و خشک آتش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

تا به سر منزل چشمم کنی ای سرو گذار

اشک من می‌کند این خانه به صد رنگ نگار

تنگ دل تا نشوی در دل تنگم زد و چشم

غرفه‌ها ساخته‌ام بهر تو از گوشه کنار

گر کنی سیر کنان روی بصورت خانه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ای هنوزت مژه از صف شکنی بر سر ناز

گوشهٔ چشم تو دنباله کش لشگر ناز

ما به جان ناز کشیم از تو اگر هم روزی

خط اجازت ده حسنت شود ازکشور ناز

نام جلاد بران غمزه منه کاندر قتل

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode