گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آنزمان کز من دلسوخته آثار نبود

بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود

کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند

گرچه بی روی تو ما را سر بازار نبود

هرکه با صورت خوب تو نیامد در کار

[...]

خواجوی کرمانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » ترکیب بند

 

ای خوش آن دم که بهر نیک و بدم کار نبود

بیمم از طعنه اغیار و غم یار نبود

روش عاشقی و عشق نمی دانستم

دل بی درد من از درد خبردار نبود

پرده دیده ام آلایش خونابه نداشت

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

باعث راندنم از بزم بجز عار نبود

ورنه کس را به من و بودن من کار نبود

تا شدم از تو جدا تفرقه پامالم کرد

دولت آن بود که این فرقت دیدار نبود

همه آسان ز جدایی تو مشکل گردید

[...]

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

بدلم اینهمه پیکان ستم بار نبود

گره غنچه گران بر دل گلزار نبود

دل و جان صبر و شکیب از شب هجرت چه کشد

داغ آسایش بختیم که بیدار نبود

شرح هجران تو میکرد بنامت چو رسید

[...]

کلیم
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

هرگزم دیده چنین مایل دیدار نبود

شوق تا بود، به این گرمی بازار نبود

بود بسیارم ازین پیش ضرورت، اما

هرگزم عشق چو این مرتبه در کار نبود

برو ای عقل و مشو مانع رسوایی من

[...]

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود

در میان این تن ویران شده دیوار نبود

حسن درپیرهن عشق تجلّی می کرد

پردهٔ دیده حجاب رخ دیدار نبود

داشت جا، فاخته در جامهٔ یکتایی سرو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

یاد روزی که تو را میل به اغیار نبود

غیر من با دگری عشق تو را کار نبود

دل سودازده روزیکه گرفتار تو شد

یوسف حسن تو را هیچ خریدار نبود

همچو شیر و شکر آمیخته با هم بودیم

[...]

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

یاد باد آنکه ز یاری منت عار نبود

یار من بودی و کس غیر منت یار نبود

روز حشرم، تو گواهی که شب هجرم کشت

کان شب ای دیده کسی غیر تو بیدار نبود!

از دل آزاری رشک، آه کنون دانستم

[...]

آذر بیگدلی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

سر و کارِ من اگر با تو دل‌آزار نبود

این همه کارِ من خون شده دل زار نبود

همه گویند چرا دل به ستمگر دادی

دادم آن روز به او دل که ستم کار نبود

می‌شدم آلتِ هر بی‌سر و پا چون تسبیح

[...]

فرخی یزدی