گنجور

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۲ - راز خوشدلی

 

حادثات فلکی چون نه به دست من و توست

رنجه از غم چه کنی جان و تن خویشتنا؟

مردم دانا اندوه نخورد بهر دوکار

آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۳ - سخن‌پرداز

 

آن نواساز نوآیین چو شود نغمه‌سرای

سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا

شیوه باد سحر عقده‌گشایی است رهی

شعر پژمان بگشاید دل پژمان مرا

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۷ - راز خوشدلی

 

حادثات فلکی، چون نه به دست من و تست

رنجه از غم چه کنی، جان و تن خویشتنا؟

مردم دانا، انده نخورد بهر دو کار:

آنچه خواهد شدنا، و آنچه نخواهد شدنا

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۸ - سخن پرداز

 

آن نواساز نوآیین، چو شود نغمه‌سرای

سرخوش از ناله مستانه کند، جان مرا

شیوه باد سحر عقده‌گشایی است، رهی

شعر «پژمان» بگشاید دل پژمان مرا

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن

 

سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما

سوخت از آتش بیدادگری خانه ما

آه از آن سودپرستان که ز بی‌انصافی

طلب گنج نمایند ز ویرانه ما

نارفیقان، عوض مزد به ما زجر دهند

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۳ - رشک جنان

 

بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد

زلف سنبل به چمن، مشک‌فشان خواهد شد

باز بلبل که بود غره به ده روز بهار

غافل از محنت ایام خزان خواهد شد

هرکه عاشق‌منش افتاده و شاعرمسلک

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode