گنجور

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۷

 

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عمعق بخاری
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰

 

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

عطار
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۹

 

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

 

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۱

 

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی

منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم

در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی

رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۵

 

ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی

تو نه‌ای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی

دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو

ز کجا شراب خاکی ز کجا شراب جانی

می و نقل این جهانی چو جهان وفا ندارد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۴

 

تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی

تو که نکته جهانی ز چه نکته می‌جهانی

تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم

تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی

تو قلم به دست داری و جهان چو نقش پیشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۲

 

چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

 

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

بشنو ز نی سماعی به زبان بی‌زبانی

شده بی‌حروف گویا همه صوت او معانی

بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را

که حدیث سر شنیدن نه به گوش سر توانی

ز نی است مستی ما نه ز می بزن زمانی

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۰

 

اگرت معیشتی هست و کفافِ کامرانی

به مرادِ خویش برخور ز درختِ زندگانی

می و چنگ و کنجِ خلوت سه چهار یارِ هم‌دم

به از این دگر چه باشد ز نعیمِ این جهانی

به غنیمتِ جوانی ز بهارِ عمر برخور

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۵

 

بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی

که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت

نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۶

 

نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی

مفروش لذتش را به حیات جاودانی

ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی

که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی

غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹

 

ز تو بی‌وفا چه جوییم نشان مهربانی؟

بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟

که چو قاصدی فرستیم به دشمنی برآیی

که چو قصه‌ای نویسیم به دشمنان رسانی

چو بهانه می‌گرفتی و وفا نمی‌نمودی

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ز تو با تو راز گویم بزبان بی زبانی

بتو از تو راه جویم بنشان بی نشانی

چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می نماید

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی

تو چه معنی لطیفی که مجرّد از دلیلی

[...]

خواجوی کرمانی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

بتو جان کجا برد پی؟ که تو شاه بی نشانی

ز تو دل کجا گریزد؟که تو معدن امانی

بهمین خوشست جانم که سگ در تو باشم

چه کنم؟ چه چاره سازم؟ اگرم ز در برانی

بثنای تو زبانم نرسید و گنگ گشتم

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۷

 

چه حذر کنم ز مردن که توام بقای جانی

چه خوش است جان سپردن اگرش تو میستانی

هله تیغ عشق برکش بکش این شکسته دل را

که ز کشتن تو یابد دل مرده زندگانی

پی جستن نشانت ز نشان خود گذشتم

[...]

حسین خوارزمی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۶

 

دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی

چو فرشته میخرامی که چو ماه آسمانی

ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی

که مگر به نیل چشمم گذری کنی نهانی

همه روز مهر خوبان ز حسود می نهفتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی

به که نسبتت کنم من، که به هیچکس نمانی

به سماع چون درآیی، من و صدهزار چون من

همه جان در آستین‌ها که تو دست برفشانی

ز کمال لطف اگر جان به درون دل کند جا

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

منم و سر ارادت چو سگان بر آستانی

بجبین ز مهر داغی برخ از وفا نشانی

بهزار جان شیرین بدلست و عمر سرمد

نفسی که خوش برآید به وصال نوجوانی

بگشا کمند مشگین که بگوشه های ابرو

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲