مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه اندر عشق این لعلین قبا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳
از یکی آتش برآوردم تو را
در دگر آتش بگستردم تو را
از دل من زادهای همچون سخن
چون سخن آخر فروخوردم تو را
با منی وز من نمیداری خبر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
ز آتش شهوت برآوردم تو را
و اندر آتش بازگستردم تو را
از دل من زادهای همچون سخن
چون سخن من هم فروخوردم تو را
با منی وز من نمیدانی خبر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
از ورای سر دل بین شیوهها
شکل مجنون عاشقان زین شیوهها
عاشقان را دین و کیش دیگرست
اصل و فرع و سر آن دین شیوهها
دل سخن چینست از چین ضمیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
روح زیتونیست عاشق نار را
نار میجوید چو عاشق یار را
روح زیتونی بیفزا ای چراغ
ای معطل کرده دست افزار را
جان شهوانی که از شهوت زهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
ای بگفته در دلم اسرارها
وی برای بنده پخته کارها
ای خیالت غمگسار سینهها
ای جمالت رونق گلزارها
ای عطای دست شادی بخش تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
میشدی غافل ز اسرار قضا
زخم خوردی از سلحدار قضا
این چه کار افتاد آخر ناگهان
این چنین باشد چنین کار قضا
هیچ گل دیدی که خندد در جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
گر تو عودی سوی این مجمر بیا
ور برانندت ز بام از در بیا
یوسفی از چاه و زندان چاره نیست
سوی زهر قهر چون شکر بیا
گفتنت الله اکبر رسمی است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
ای تو آب زندگانی فاسقنا
ای تو دریای معانی فاسقنا
ما سبوهای طلب آوردهایم
سوی تو ای خضر ثانی فاسقنا
ماهیان جان ما زنهارخواه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل چو دانه ، ما مثال آسیا
آسیا کی داند این گردش چرا
تن چو سنگ و آب او اندیشهها
سنگ گوید « آب داند ماجرا »
آب گوید « آسیابان را بپرس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه در عشق چنین شیرین لقا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
لی حبیب حبه یشوی الحشا
لو یشا یمشی علی عینی مشا
روز آن باشد که روزیم او بود
ای خوشا آن روز و روزی ای خوشا
آن چه باشد کو کند کان نیست خوش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب
عود را درسوز و بربط را بکوب
این ننالد تا نکوبی بر رگش
وان دگر در نفی و در سوزست خوب
مجلسی پرگرد بر خاشاک فکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
هیچ میدانی چه میگوید رباب؟
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
پوستیام دور مانده من ز گوشت
چون ننالم در فراق و در عذاب
چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰
ابشروا یا قوم هذا فتح باب
قد نجوتم من شتاب الاغتراب
افرحوا قد جاء میقات الرضا
من حبیب عندهام الکتاب
قال لا تأسوا علی ما فاتکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
دلبری و بیدلی اسرار ماست
کار کار ماست چون او یار ماست
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست
نوبهاری کو جهان را نو کند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵
عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست
این جهان و آن جهان یک گوهر است
در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
ای دمت عیسی دم از دوری مزن
[...]