رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲
از خراسان آن خورِ طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
خونم از تشویر تو آمد به جوش
ناجوان مردی بسی کردم بپوش

عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
آفتاب از شوق تو رفته ز هوش
هر شبی در روی میمالید گوش

عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
چون عمر پیش اویس آمد به جوش
گفت افکندم خلافت در فروش

عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
در تعصب میزند جان تو جوش
مرتضا را جان چنین نبود خموش

عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
پس کلامِ بیزفان و بیخروش
فهم کن بی عقل و بشنو نه به گوش.

عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
گرچه دریا میزند صد گونه جوش
من نیارم کرد از او یک قطره نوش

عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
میزند او خود ز شوق دوست جوش
گاه در موج است و گاهی در خروش

عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
گفت برخیز و بیا و خمر نوش
چون بنوشی خمر ، آیی در خروش

عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
بحر قهاریت را بنشان ز جوش
میندانستم، خطا کردم، بپوش

عطار » منطقالطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان
چون رسید اینجا سخن، کم گشت جوش
جملهٔ مرغان شدند اینجا خموش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
لشگرش گفتند ای ابله خموش
این دو جو ارزد، زهی ارزانفروش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
جبرئیل آمد از آن حالت بجوش
سوی حضرت بازآمد در خروش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
گفت من به یا تو، هان ای ژنده پوش
پیر گفت ای بیخبر، تن زن خموش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
تیرگی دیده و کری گوش
پیری و نقصان عقل و ضعف هوش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
چون بسی آواز طاس آید به گوش
میندانم تا بماند عقل و هوش

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
آزر و محمود را دارید گوش
زانک هست آن بت تراش این بت فروش

عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت
این نوشته بود کای مرد خموش
خیز اگر بازارگانی سیم گوش

عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود
سر مزن، سر میزن ای مرد خموش
ترک کن این کار و هین در کار کوش
