عمان سامانی » معراج نامه » بخش ۲ - معراج رسول اکرم(ص)
هر دو در ذاتند با اسم تو جفت
اسمشان را با تو می بایست گفت
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱ - طبل الرحیل
این سخن با دوستان خود بگفت
دیده را بر هم نهاد و خوش بخفت
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۸ - حکایت سلطان سنجر سلجوقی
بر رخ بابش تبسم کرد و گفت
با زبان حال آن با غصه جفت
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۶ - در بیان اینکه خودی از سؤال ضعیف میگردد
آنکه خاشاک بتان از کعبه رُفت
مرد کاسب را «حبیب الله» گفت
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۸ - حکایت درین معنی که مسئلهٔ نفی خودی از مخترعات اقوام مغلوبهٔ بنی نوع انسان است که به این طریق مخفی اخلاق اقوام غالبه را ضعیف میسازند
شیر بیدار از فسون میش خفت
انحطاط خویش را تهذیب گفت
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۸ - اندرز میر نجات نقشبند المعروف به بابای صحرائی که برای مسلمانان هندوستان رقم فرموده است
از تشکک گفت و از اشراق گفت
وز حکم صد گوهر تابنده سفت
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۲ - حکایت سلطان مراد و معمار در معنی مساوات اسلامیه
آن هنرمندی که دستش سنگ سفت
داستان جور سلطان باز گفت
اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۱۴ - در معنی اینکه چون ملت محمدیه مؤسس بر توحید و رسالت است پس نهایت مکانی ندارد
در ثنایش گوهر شب تاب سفت
سیف مسلول از سیوف الهند گفت
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲ - مناجات
ای ترا تیری که ما را سینه سفت
حرف «ادعونی» که گفت و با که گفت؟
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۴ - ارض ملک خداست
حق زمین را جز متاع ما نگفت
این متاع بی بها مفت است مفت
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره
گرچه دانا حال دل با کس نگفت
از تو درد خویش نتوانم نهفت
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - مدح و قدح
آمد و بنشست با مندیل زفت
تیرهرویوگنده همچون خیک نفت
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - مدح و قدح
شیخ دُر معرفت را نیک سفت
لیک آن خرمهره حرف مفت گفت
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - جان و تن
از نظر باز حسودش مینهفت
سرخی اش میدید و چون گل میشکفت
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۴۷ - نا اهل
گلبنی کاندر بیابانی شکفت
یاوهای گر خار بر روی گفت، گفت