عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
هست قصری زرنگار و دلگشای
خلق را نظارهٔ او جان فزای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عنکبوت و خانهٔ او
ناگهی باشد که آن صاحب سرای
چوب اندر دست، استاده بپای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
دیگری پرسید ازو کای رهنمای
چون بود گر امر میآرم بجای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
نیست اینجا هیچ چیزی دل گشای
جز سربریده و جز دست و پای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
دیگری گفتش که در راه خدای
پاک بازی چون بود ای پاک رای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
گفتم آخر این چه کارست ای خدای
سروران را چند اندازی ز پای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
کای همه بد عهدی از سر تا بپای
خوش وفا و عهد میآری بجای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
بر تن یوسف چنان بازو گشای
کین دم آهش بشنوم از دور جای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد
جمله تاریک است این محنت سرای
علم در وی چون جواهر ره نمای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد
رهبر جانت درین تاریک جای
جوهر علمست و علم جان فزای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
جمله موسیقار زن، بلبل سرای
لحن داودی ایشان جان فزای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » بیان وادی فقر
بحرکلی چون بجنبش کرد رای
نقشها بر بحر کی ماند بجای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » سؤال پاکدینی از نوری دربارهٔ راه وصال
هست حوتی نه سرش پیدا نه پای
درمیان بحر استغناش جای
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
شاه گفتش ای لطیف جان فزای
ازچه غرق خون شدی سرتابپای
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتهٔ پاکدینی که سیسال عمر بیخود میگذارد
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
میندانم پای از سر، سر ز پای
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد
بر من بیچاره این در برگشای
وین ز راه افتاده را راهی نمای
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۴ - قصۀ جنگ خندق و کشته شدن عمرو بدست امیر کل امیر و شادمان شدن حضرت رسول(ص) و اصحاب از آن فتح کبیر
خیز و ترک دین احمدسازوآی
تاکه باشد لات و عزّایت خدای
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۱ - قال النبی صلی الله علیه و آله: «انا مدینة العلم و علی بابها»
اصلم از تون است و نیشابور جای
باشدم در مشهد سلطان سرای
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۵ - قصه شیخ شقیق بلخی و هارون الرشید، و بیان نمودن ربقه امام معصوم موسی کاظم علیه السلام و منصور حلاج و تمثیل آنکه آشنا بیگانه را راه به آشنائی مینماید و بیگانه آشنا نمیشود
رو حذر از آه خلقان خدای
ورنه آویزند در نارت ز پای