×
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل
درگذر از گل که گل هر نوبهار
برتو میخندد نه در تو، شرم دار
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
یاد کردی خندهٔ آن شهریار
گریه افتادی برو چون ابر زار
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
صد هزاران جان چون من بیقرار
باد بر روی تو هر ساعت نثار
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
جای باشد پیش جانان صد هزار
جای بیجانان کجا آید به کار
عطار » منطقالطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانهای درباره دو عالم
گشت ز اول قطرهٔ آب آشکار
قطرهٔ آب است با چندین نگار
عطار » منطقالطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانهای درباره دو عالم
کس ندیدهست آب هرگز پایدار
کی بود بیآب بنیاد استوار
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او
گفت چون این مملکت وین کار و بار
زین قدر سنگ است دایم پای دار
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او
پادشاها من به چشم اعتبار
آفت این ملک دیدم آشکار
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او
من ندارم با سپاه و ملک کار
میکنم زنبیل بافی اختیار
عطار » منطقالطیر » داستان همای » احوال سلطان محمود در آن جهان
گفت ای سلطان نیکو روزگار
حال تو چون است در دارالقرار
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
گر تو از دریا نیایی با کنار
غرقه گرداند تو را پایان کار