گنجور

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

دست باید شست از جان مردوار

تا توان گفتن که هستی مرد کار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

گر تو جانی برفشانی مردوار

بس که جانان جان کند بر تو نثار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

نیست چون داود یک افتاده کار

تا زبور عشق خوانم زار زار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

چون کند معشوق من در نوبهار

مشک بوی خویش بر گیتی نثار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

درگذر از گل که گل هر نوبهار

برتو می‌خندد نه در تو، شرم دار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

 

یاد کردی خندهٔ آن شهریار

گریه افتادی برو چون ابر زار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد

 

صد هزاران جان چون من بی‌قرار

باد بر روی تو هر ساعت نثار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

بعد از آن طاوس آمد زرنگار

نقش پرش صد چه بل که صد هزار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت

 

جای باشد پیش جانان صد هزار

جای بی‌جانان کجا آید به کار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » حکایت بط

 

چون مرا با آب افتادست کار

از میان آب چون گیرم کنار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم

 

گشت ز اول قطرهٔ آب آشکار

قطرهٔ آب است با چندین نگار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بط » عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم

 

کس ندیده‌ست آب هرگز پایدار

کی بود بی‌آب بنیاد استوار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

گفت چون این مملکت وین کار و بار

زین قدر سنگ است دایم پای دار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

پادشاها من به چشم اعتبار

آفت این ملک دیدم آشکار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

من ندارم با سپاه و ملک کار

می‌کنم زنبیل بافی اختیار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » داستان همای

 

سایهٔ تو گر ندیدی شهریار

در بلا کی ماندی روز شمار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » احوال سلطان محمود در آن جهان

 

گفت ای سلطان نیکو روزگار

حال تو چون است در دارالقرار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

گفت من از شوق دست شهریار

چشم بربستم ز خلق روزگار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

گر تو از دریا نیایی با کنار

غرقه گرداند تو را پایان کار

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

صعوه آمد دل ضعیف و تن نزار

پای تا سر همچو آتش بی‌قرار

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۰
sunny dark_mode