راز چون با من نگوید یار من

بند گردد پیش او گفتار من

عذر می‌گوید که یعنی خامشم

با تو می‌گوید دل هشیار من

با کسی دیگر زبان گردد همه

[...]

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

شاه بویی برد از اسرار من

متهم شد پیش شه گفتار من

طوطی من مرغ زیرکسار من

ترجمان فکرت و اسرار من

که صفات خواجه‌تاش و یار من

هست صد چندان که این گفتار من

من بگویم او نگردد یار من

بی‌صدا ماند دم گفتار من

من همی‌دانم و آن ستار من

جرمها و زشتیِ کردار من

حیرت اندر حیرتست ای یار من

این نه کار تست و نه هم کار من

حلقۀ درنازدم بسیار من

نیک ترسانم ز ختم کار من

صدهزار آئینه دارد یار من

می نماید در همه دلدار من

دیدهٔ من روشن است از دیدنش

باد دایم روشن این دیدار من

جز خیالش نیست همخوابی مرا

[...]

چون ندیدی چاره‌ای در کار من

گشتی از رحمت تو خود ستار من

پس کجا سودت دهد گفتار من

باز دارد کی تورا انکار من

کیست دانی یار بدکردار من

کاوست دایم همنشین یار من

نالم و خندد به من دلدار من

جان فدای یار شیرین کار من

گویم او گرید به حال زار من

وانچه بر من آید از پندار من

نیست غیر از مصحف حق یار من

حفظ کن در روز و شب هنجار من

دامنی امشب زدی بر نار من

من فدای یار شیرین کار من

ای دریغا ابر گوهر بار من

ای دریغا گلشن و گلزار من

یاد آر ای محرم اسرار من

از من و این سینه ی افکار من

من نمی دانم نه تو ای یار من

این نه کار تو بود نی کار من