×
رهی معیری » منظومهها » سوگند
لالهرویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیهچشمان نگیرم دلبری
از لب من کس نیابد بوسهای
وز کف من کس ننوشد ساغری
تا نیفتد پایش اندر بندها
[...]
رهی معیری » منظومهها » راز شب
شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش: ای روی تو صبح امید
[...]
رهی معیری » منظومهها » ساز محجوبی
آنکه جانم شد نواپرداز او
میسرایم قصهای از ساز او
ساز او در پرده گوید رازها
سر کند در گوش جان آوازها
بانگی از آوای بلبل گرمتر
[...]