غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
گرچه شد ملک عراق از مقدمش رشک حجاز
لیک ز آهنگ حسینی شد پر از شور و نوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
کایدریغا این سلیمان را بساط سلطنت
می رود بر باد و کام اهرمن گردد روا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
کعبۀ اسلام را اینجا شود ارکان خراب
قبلۀ توحید را از هم فرو ریزد قوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
رایت گردون دون در این زمین گردد نگون
چون بیفتد از کف ماه بنی هاشم لوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
سروها در این چمن از بیخ و بن گردد قلم
شاخهای گل در این گلزار، بی برک و نوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
خاک این وادی بیامیزد بسی با خون پاک
تا که گردد خاک پاکش دردمندان را دوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
در کنار آب، مهمان جان سپارد تشنه لب
آنچنان کز دود آهش تیره گون گردد هوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
خون روان گردد چه نیل از چشمۀ چشم فرات
از فغان کودکان تشنه کام نینوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
کاروان غم رود منزل بمنزل تا بشام
صبح روی شاه روی نی دلیل و پیشوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
بر سر نی سرپرست بانوان خود بود
ماه روی شاه چون خورشید خط استوا
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
زیر زنجیر ستم سر حلقۀ اهل کرم
دستگیر خصم گردد دست گیر ماسوا
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جواب بهار به ادیب الممالک فراهانی
ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما
رو چراکن تاکی اندرکار حق چون و چرا
میبرازد بر تو عنوان خریت ای (..)
همچو وحدانیت مطلق بذات کبربا
ازتو ابلهتر نجستم نیک جستم بیخلاف
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱
بر دل من گشت عشق نیکوان فرمانروا
اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا
نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان
گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا
تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران
هم درین احوال روزی اردوان پادشا
در بر خود داشت مر اخترشماران را بپا
گفت هان بینید راز اختران را برملا
آن کسان رفتند و بنشستند در مهمانسرا
بود بر ایشان کنیزی ز اردوان فرمانروا
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه
شد سپس فتحعلی شه اندر ایران پادشا
بود سلطانی رحیم و شهریاری با حیا
لطفها فرمود بر فتحعلی خان صبا
شعر و صنعت یافت از تشویق او قدر و بها
هم در آن ایام جنگ روس و ایران شد بپا
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه
ما و ژاپن همسفر بودیم اندر آسیا
او سوی مقصد شد و در نیمهره ماندیم ما
ملک آلمان را منظم ساخت بیزمارک از وفا
خورد ناپلیون سوم زو شکست اندر وغا
پهنهٔ آمریک شد میدان هر زورآزما
[...]