گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

هر که یاد قامت آن سروبالا می کند

بهر مطلع مصرع برجسته پیدا می کند

نیست در خاطر غباری از کسی آیینه ام

هر که می بیند مرا خود را تماشا می کند

نیست یک حاکم به ملک حسن، شهر طرفه ای است

[...]

سعیدا
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

ای رفیقان امشب اسماعیل غوغا می‌کند

چنگ را ز آواز شورانگیز رسوا می‌کند

آسمان امشب ز حیرانی سراپا گشته چشم

صنع حق را در وجود او تماشا می‌کند

راه گوش عاشقان از لحن دلکش می‌زند

[...]

قاآنی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

نالهٔ من نی عجب گر جا به دل‌ها می‌کند

هرکجا آتش بیفتد جای خود وامی‌کند

از نگاهی داد عقل و دین ما را دل بیار

کس نداند این دل شیدا چه با ما می‌کند

کرده خود با عشقبازی گر سمندر نیست دل

[...]

صغیر اصفهانی
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » آغوش صحرا

 

عیب‌جو دلدادگان را سرزنش‌ها می‌کند

وای اگر با او کند دل آنچه با ما می‌کند

با غم جان‌سوز می‌سازد دل مسکین من

مصلحت بین است و با دشمن مدارا می‌کند

عکس او در اشک من نقشی خیال‌انگیز داشت

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode