گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند

گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته‌ست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار

راستی باید به بازی صرف کردم روزگار

هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد

نیست الا آن که بخشایش کند پروردگار

بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش

تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش

کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست

رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش

پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

گر مرا دنیا نباشد خاکدانی گو مباش

باز عالی همتم، زاغ آشیانی گو مباش

بز نیم در آخور قسمت، گیاهی گو مرو

سگ نیم بر خوانچهٔ رزق استخوانی گو مباش

گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل

نقطهٔ سر عاقبت بیرون شد از پرگار دل

گر مسلمانی رفیقا دیر و زنارت کجاست

شهوت آتشگاه جان است و هوا زنار دل

آخر ای آیینه جوهر، دیده‌ای بر خود گمار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم

خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم

خرقه‌پوشان صوامع را دوتایی چاک شد

چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم

عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم

نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم

بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم

باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم

بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

در میان صومعه سالوس پر دعوی منم

خرقه‌پوش جوفروش خالی از معنی منم

بت‌پرست صورتی در خانهٔ مکر و حیل

با منات و با سواع و لات و با عزی منم

می‌زنم لاف از رجولیت ز بی‌شرمی ولیک

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

باد گلبوی سحر خوش می‌وزد خیز ای ندیم

بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم

ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم

در قیامت بر صراطت جای تشویش است و بیم

قلب زر اندوده نستانند در بازار حشر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم

خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار

هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم

اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن

با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن

آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن

توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن

اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای

خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای

همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق

در نهاد بلبل فریاد خوان افکنده‌ای

هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهند

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode