گنجور

رهی معیری » غزلها - جلد اول » زندان خاک

 

با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام

نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » داغ تنهایی

 

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی‌تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » نیلوفر

 

نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیده‌ام

شاخه تاکم به گرد خویشتن پیچیده‌ام

گرچه خاموشم ولی آهم به گردون می‌رود

دود شمع کشته‌ام در انجمن پیچیده‌ام

می‌دهم مستی به دل‌ها گرچه مستورم ز چشم

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » بهشت آرزو

 

بر جگر داغی ز عشق لاله‌رویی یافتم

در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار

تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

خاطر از آیینه صبح است روشن‌تر مرا

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » ساغر هستی

 

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوش‌تر بود در پردهٔ وهم و خیال

صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » خندهٔ مستانه

 

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانه‌ام

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » جلوهٔ ساقی

 

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode