گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

ای لییمان چه میگویید عیب مزبله

زانکه در اصل است خاک او همان خاک شما

گر ملوث گشته، لوث او نه از بطن خودست

ظاهرش آلوده گشت از باطن پاک شما

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

در حقیقت دیده حق بین نبیند غیر حق

پیش ارباب نظر غیر از یکی منظور نیست

خلق در کثرت بسی اما بوحدت یک کسند

کثرت و وحدت اگر حق دانی الحق دور نیست

رشته های شمع دور ازهم بود صد نور خاص

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

ای هنرور مال عالم هست دست‌افزار کار

تیشه‌ای می‌بایدت گر پیشه‌ات کان کندن است

جان به دشواری کند دست تهی در کار دهر

کار بی‌افزار کردن غایت جان کندن است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹

 

مظهر حقند اشیا جملگی و اندر ظهور

هر یکی راز اقتضای طبع خود خاصیتی است

سیر آب اندر نباتات چمن یکسان بود

لیک در هر میوه یی آبی و رنگ و لذتی است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی

ترک دنیا کردن و آسودگی خوش دولتیست

صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه

زانکه هر راحت که باوی منتست آن محنتیست

گرچه مرهم از جراحت میبرد زحمت ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

ایکه همچون عشق پیچان همتی داری بلند

جز بنخل میوه دار نیک اصلان در مپیچ

دولت بداصل ناکس همچو نخل مومی است

صورتش خوب است اما معنیش هیچ است هیچ

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹

 

گرچه بر ارباب دانش خرمن عالم جوی است

لیک از جور فلک صاحب هنر غم میخورد

مزرع دنیا بآدم سیرتان یکجو نداد

هر که حیوان مشرب آمد ملک عالم میخورد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت

آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد

قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا

چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال

آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند

تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق مجاز

کی شه عشق حقیقت سکه ات بر زر زند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

زندگی شاخی است سبز و با رفیقان است خوش

هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود

با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است

زندگی بی‌دوستان هر ساعتی مرگی بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

کلک اهلی همچو مژگانش در افشان دایم است

این نه بهر آن بود کو صاحب دفتر شود

صد هزاران قطره بارد همچو ابر نوبهار

بر امید آنکه باشد قطره‌ای گوهر شود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵

 

پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت

گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد

آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست

تا نسازد زیر دندان خرد کی لذت دهد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

اینهمه جانی که مسکین کوهکن در عشق کند

وینهمه سعیی که او برد از پی شیرین که برد

خسروست از لعل شیرین مست و او مخمور غم

جان سکندر کند و آب زندگانی خضر خورد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۹

 

مست خوبان خون خورد از دل بجای می بلی

عشق ورزیدن بخوبان خون دل خوردن بود

عاشقی شمعیست کافروزد چراغ دل ولی

اولش سوز و گداز و آخرش مردن بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی

در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار

شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا

زان که غیر از حق نماند حال کس بری کقرار

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۲

 

با وجود پادشاهان سخن کز لطف نظم

بر حدیث هر یکی واجب بود صد آفرین

عقل و فهم شاعران در عجز و حیرت آورند

سعدی معجز نما و حافظ سحرآفرین

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

خار و گل باهم برآمد خاصه در گلزار شعر

ای سخن چین گل بچین از گلشن دیوان من

من بصد خون جگر باغ گلی آراستم

آنچه گل باشد تو را و آنچه خارست آن من

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا

سست تر از بند شلوارند پند از من شنو

قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود

هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

مستحقان کرم مستان حقند ای پسر

زان چو بحر از رحمت حق سینه شان پر در شده

گر ز من این لفظ را باور نداری خود ببین

مستحقان چیست جز مستان از حق پر شده

اهلی شیرازی