گنجور

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

ترا بد گوید و نیکو ندارد

وگر من دارمت نیک او ندارد

عطار
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۲

 

نفس یک پا درون خانه، یک پا در برون دارد

کسی محکم عنان بادپای عمر چون دارد؟

کجا از شادمانی بهره عقل ذوفنون دارد؟

که در زیر نگین این ملک را داغ جنون دارد

تو کز صدق عزیمت بی نصیبی فکر رهبر کن

[...]

صائب تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

گر نه آن زلف سیه قصد شبیخون دارد

پس چرا دل همه شب حال دگرگون دارد

من و نظارهٔ باغی که بهاران آنجا

خاک را خون شهیدان تو گلگون دارد

من دیوانه و زلف تو گرفتن، هیهات

[...]

فروغی بسطامی
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

اسم گل پیش لبش بردن خطا باشد لب او

بهتر است گل یقین است این که گفت و گو ندارد

پیش روی چشم او گر لاله و نرگس بروید

لاله و نرگس یقیناً هیچ چشم و رو ندارد

از برای بوسه‌ای از روی او دل می‌شود خون

[...]

ایرج میرزا
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد

که به رخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد

می‌رود غافل و خلقش ز پی و من به شگفت

کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد

پای خم دست پی گردش ساغر بگشای

[...]

فرخی یزدی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹ - گل پشت و رو ندارد

 

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت از چار سو خریدار

[...]

شهریار