آن نبینی که پیشتر ز وجود

چون تو را کرد در رحم موجود

دل مستغنیش به بخشش و جود

از خزاین بسی نماند وجود

صد هزاران بحر و ماهی در وجود

سجده آرد پیش آن اکرام و جود

اینش گوید نیست چون تو در وجود

در جمال و فضل و در احسان و جود

کاهلم من سایه خسپم در وجود

خفتم اندر سایهٔ این فضل و جود

دل محیطست اندرین خطهٔ وجود

زر همی‌افشاند از احسان و جود

من غلام آنک نفروشد وجود

جز بدان سلطان با افضال و جود

چو دشمن کرم بیند و لطف و جود

نیاید دگر خبث از او در وجود

بی وجود از عدم گرفت وجود

زو جهان‌هاست نو به نو موجود

برهید از بلا و رنج وجود

باز گردید آن طرف موجود

منعدم گرد پیش اصل وجود

تا شود از تو صد جهان موجود

گرچه خود آدم است اصل وجود

گشته ‌ اند اولیا از او موجود

عاشق الحق زبدة الموجود

وجهه اصل سر کل وجود

که جز او نیست در سرای وجود

به حقیقت کسی دگر موجود

که جز او نیست در سرای وجود

بحقیقت کسی دیگر موجود

که جز او نیست در سرای وجود

[...]

زان سپس آرد ز عین لطف وجود

زین چهار ارکان بخاری در وجود

واهب ملک بود و اصل وجود

«لیس فی الملک غیره موجود»

به هر جا وزد باد احسان و جود

فرو ریزدش شاخ و برگ وجود

ازین یافتم یک دو روزه وجود

وز آن یک شدم بحر افضال و جود

مسندش پایتخت بخشش و جود

همتش پادشاه ملک وجود

زین نمط عین ثابت است وجود

یافت چون نسبتی، شود موجود