گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

بیفروز لشکرگه از فر خویش

سپه را همی دار در بر خویش

فردوسی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست

 

صدف چون شد تهی از گوهر خویش

نبیند نیز گوهر در بر خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۹

 

دلشاد نشستم بمقام پدر خویش

برغم نکند سرد دلم رهگذر خویش

کز هر چه بگیتی خبر هست بجستم

بسیار ندارم ز بزرگی گهر خویش

گه بوسه ستانم ز عقیقی شکر دوست

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۱ - صفت یار کبوترباز است

 

انس تو با کبوترست همه

ننگری از هوس به چاکر خویش

هم به ساعت بر تو باز آید

هر کبوتر که رانی از بر خویش

رفتن و آمدن به نزد رهی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای شاه همه عالم و فخرگهر خویش

وی در همه آفاق نموده اثر خویش

از چین و ختا تا به فلسطین که رسانید

جز تو به جوانمردی و مردی خبر خویش

خصمان تورا چون تن و جان در خطر افتاد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

نشناخت ملک سعادت اختر خویش

در منقبت وزیر خدمتگر خویش

بگماشت بلای تاج برکشور خویش

تا در سر تاج‌کرد آخر سر خویش

امیر معزی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۷

 

تو رنجه مشو برون میا از در خویش

من خود چو قلم همی‌دَوَم بر سر خویش

نصرالله منشی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶

 

ای گشته به نور معرفت ناظر خویش

آشفته مکن به معصیت خاطر خویش

چون نفس تو می‌کند به قصد ایمان را

باید که شوی به جان و دل حاضر خویش

خاقانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین

 

اگر دورم ز گنج و کشور خویش

نه آخر هستم آزاد سر خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۵ - شنیدن خسرو از اوصاف شِکر خانمِ اسپهانی (اصفهانی)

 

در او پوشید زر و زیور خویش

فرستاد و گرفت آن شب سر خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۱ - صفت شیرویه و انجام کار خسرو

 

ز بد فعلی که دارد در سر خویش

چو گرگ ایمن نشد بر مادر خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۹ - آگاهی مجنون از وفات مادر

 

مجنون ز رحیل مادر خویش

زد دست دریغ بر سر خویش

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۶۴

 

شمع آمد و گفت: بر تنِ لاغر خویش

میافشانم اشک ز چشمِ ترِ خویش

چون از سر خویش از عسل دور شدم

بنگر که چه آمد به سرم از سرِ خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

چه گر یوسف نشاندش در بر خویش

ز حرمت بر نیاورد او سر خویش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد

 

چو بنیوشند بانگِ مادر خویش

شوند از مرغِ بیگانه برخویش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode