عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۲ - در نموداری اعیان و خورشید جان فرماید
تو خود بگشای در اینجا که در خود
درون شو تا ببینی رهبر خود
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۷ - قالَ النَّبیُّ صلّی الله علیه و آله موتوا قَبْلَ اَنْ تَموتوا
همه اینجاتوئی و رهبر خود
یقین اندر عیان خیر و شر خود
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۹ - در مکر کردن شیطان آدم را در خوردن گندم و ناپدید شدن شیطان و گندم خوردن حضرت آدم علیه السّلام و الصلاة فرماید
بدست خود زدی خود بر سر خود
که خود بودی در اینجا رهبر خود
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۳ - سؤال کردن یکی از حسین منصور در دریافتن اسرار کلّ و جواب دادن او مسائل را
نظر کن تا چه میبینی تو در خود
که ماندستی چنین و بی برِ خود
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - در ترک صفت صورت و یکتا بودن فرماید
نهد تاج اناالحق جوهر خود
اگرچه کس نبیند، همسر خود
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند
بیابی گنج ذاتت در بر خود
نهی بر سر جهان گه افسر خود
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
برو ای خاک اندر جوهر خود
حقیقت بازبین از خود تو در خود
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳
یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
هیکل یارم که مرا میفشرد در بر خود
گاه چو قطار شتر میکشدم از پی خود
گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود
گه چو نگینم بمزد تا که به من مهر نهد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷
از آنگهی که گشادم به رویت این نظر خود
چه خون که خوردم ازین چشم پر در و گهر خود
به باغ رفتم و قوتی ز بوی گل بگرفتم
ز بس که سوختم از تاب سوزش جگر خود
کجات بینم و بر بام تو چگونه برآیم؟
[...]
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانهٔ عاشق
چو گل پیش خودش میدید در خود
به صد افسوس میخندید بر خود
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۶ - عتاب کردن شمع پروانه را
نکندی کوه بهر دلبر خود
که کندی خانه خود بر سر خود
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟
مگذار بلاهای چنین را بسر خود
رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند
آید بزمین فرش کند بال و پر خود
چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت
[...]
هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۲۷ - حکایت سلطان محمود که سر خود را در پای ایاز نهاد و پای از سر او نکشید که خلاف رأی سلطان ترک ادبست
که سلطان داشت در پایت سر خود
تو سودی پا بفرق سرور خود