چو بشنید این حکایت شمع آشفت
زبان طعن بگشا و بدو گفت
که ای دیوانه چندین هرزه گویی
به تیغ من هلاک خود چه جویی
چو برق غیرتم آتش فروزد
هزاران چون تو در یکدم بسوزد
سموم قهر من گر بر تو تازد
تنت را سوزد و جانت گدازد
بسی همچون تو بر رویم نظر دوخت
خیال وصل پخت و عاقبت سوخت
چو تو هر کس که در بزم من افتاد
مگر خاکسترش بیرون برد باد
وجودت پیش من برگ گیاهی است
و گر سوزی که بر من برگ کاهی است
به نسبت با تو ما را الفتی نیست
گدا باشبچراغش نسبتی نیست
مجو زنهار از من مهربانی
ندارد زینهار آتش تو دانی
قرینم گر شوی سوزی زتابم
که تو چون کوکبی من آفتابم
چرا با وصل من چندین شتابی
که چون یابی مرا خود را نیابی
همان بهتر که گرد من نگردی
تو در جان باختن هر چه فردی
چو خود در ورطه بیم هلاکم
اگر سوزی و گر میری چه باکم
ز نخل قامتم فیضی نه بینی
بجز داغ دل از من گل نچینی
سر خود خواهی آخر داد بر باد
که بر جای بلندت دیده افتاد
مجو زا وصلم ای ناپخته کامی
مسوز از پختن سودای خامی
کسی کز شاخ گل کوته شدش دست
نچید از وی گلی هر چند برجست
چو نتوان کارها بی دسترس کرد
بقدر دسترس باید هوس کرد
به سودای لب شیرین چو فرهاد
نباید جان شیرین داد بر باد
مگر نشنیده یی خون خوردن او
بدرد ناامیدی مردن او
پس از سعیی که کوه از پا درافکند
ز لعل دوست دندان طمع کند
نکندی کوه بهر دلبر خود
که کندی خانه خود بر سر خود
نه خارا آن محبت کیش می کند
بدست خویش گور خویش می کند
نه شیر آورد تا ایوان شیرین
روان گشت از بر او جان شیرین
نبود آن صورت شیرین که خود کرد
بقتل خویش شیرین را مدد کرد
بیاد لعل او کوه گران کند
ندید آن لعل لب هر چند جان کند
چو فرهاد از لب شیرین نیاسود
تو هم نبود ازین جان کندنت سود
میا دیگر بدین سر منزل من
مکن خود را سبک در محفل من
و گر آیی رسانم خود گزندت
بفرمایم که تا آتش زنندت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شمع در واکنش به سخنان بیپایه و بیهوده شخصی، با تندی و طعنه به او میگوید که چه چیزی از این هرزهگویی به دست میآورد. او به او هشدار میدهد که اگر غیرت او شعلهور شود، به راحتی میتواند او و امثال او را بسوزاند. شمع به طعنه اشاره میکند که وجود او به اندازه برگی از گیاهی بیارزش است و با این حال میفهمد که این شخص در پی دوستی با اوست. شمع هشدار میدهد که تلاش برای نزدیک شدن به او فقط به درد و التهاب منجر میشود و او به کسایی که به او نزدیک میشوند، هیچ رحمی نمیکند.
شمع تأکید میکند که هر تلاشی برای عشق و وصال اگر بدون ظرفیت و درک بهجا باشد، بیفایده است. او از داستان فرهاد و شیرین مثال میآورد که تلاشهای فرهاد برای عشق شکرگزاری نداشت و زندگیاش را به باد داد. در نهایت، شمع به او میگوید که بهتر است دیگر به نزدیک شدن به او فکر نکند، زیرا این تنها به ضرر خودش خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی شمع این داستان را شنید، ناراحت شد و زبان به انتقاد گشود و به او گفت.
هوش مصنوعی: ای دیوانه، چرا اینقدر بیمورد حرف میزنی؟ با این کار خودت را به دام میاندازی و به تیغ من آسیب میزنی.
هوش مصنوعی: اگر غیرتم به خروش بیفتد، مانند آتشی که با برق میسوزد، هزاران مثل تو در یک لحظه نابود میشوند.
هوش مصنوعی: اگر خشم من بر تو ببارد، تن تو را خواهد سوزاند و جانت را خواهد سوزاند.
هوش مصنوعی: بسیاری مانند تو به من نگاه کردند و در خیال وصل تو غرق شدند و در نهایت، از شدت عشق آتشین شدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به مهمانی من وارد شود، مانند خاکستر است که باد آن را به بیرون میبرد و تاثیری از خود به جا نمیگذارد.
هوش مصنوعی: وجود تو برای من همچون یک برگ گیاه است و اگر هم آتشی بر من بزند، اثرش مانند سوزی بر روی یک برگ معمولی خواهد بود.
هوش مصنوعی: ما نسبت به تو هیچ نزدیکی و دوستی نداریم، همانطور که گدا هیچ نسبتی با چراغ شب ندارد.
هوش مصنوعی: مراقب باش که از من توقع محبت نداشته باش، زیرا آتش در دل من وجود دارد که میتواند شعلهور شود.
هوش مصنوعی: اگر تو به من نزدیک شوی، مانند سوزشی وجودت را میگیرد، زیرا تو مانند ستارهای درخشان هستی و من همانند خورشید میدرخشم.
هوش مصنوعی: چرا وقتی که به من میرسی اینقدر عجله میکنی که خودت را فراموش میکنی و فقط به فکر من هستی؟
هوش مصنوعی: بهتر است که دور من نگردی و در مرگ و فدای افراد دیگر قرار نگیری.
هوش مصنوعی: اگر خودم در خطر هلاکت باشم، چه اهمیتی دارد اگر بسوزم یا بمیرم.
هوش مصنوعی: من به قدری بلندای قامتم را دارم که نمیتوانی جز داغ دل من چیزی از من ببینی، و از من هیچ گلی نمیتوانی بچینی.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خودخواهی و خودپسندیات عمل کنی، در نهایت همه چیز را از دست خواهی داد؛ زیرا کسی به تو توجه خواهد کرد که در موقعیت بالاتری قرار دارد.
هوش مصنوعی: از عواطف و احساسات نابخردانه کنارهگیری کن، چرا که آتش عشق نابلدانت میتواند تو را بسوزاند و به دردسر بیندازد.
هوش مصنوعی: کسی که از گل به خاطر کوتاه بودنش دست نکشد و آن را نچیده باشد، هرچند زیبایی خاصی در آن گل وجود داشته باشد، نمیتواند از آن بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به کارها دسترسی پیدا کنی، باید آرزوهایت را بر اساس همان دسترسیهایی که داری محدود کنی.
هوش مصنوعی: انسان نباید جان شیرین خود را برای رسیدن به محبت و لذتهایی که ممکن است دست نیافتنی باشند، از دست بدهد.
هوش مصنوعی: آیا نشنیدهای که او چطور خون میخورد و چه دردی دارد که در ناامیدی جان میدهد؟
هوش مصنوعی: پس از تلاشی که کوه را به زانو درآورد، این نشان میدهد که انسان به عشق و زیبایی دوستش امید دارد و به آن سمت حرکت میکند.
هوش مصنوعی: نکن که برای عشق خود کوه را خراب کنی، چرا که این کار خانه خودت را بر سر خودت خراب میکند.
هوش مصنوعی: محبت حقیقی انسان را به سمت خوبیها و ارزشها هدایت میکند و در عوض، اگر از محبت دور شویم، به سمت تباهی و نابودی پیش میرویم.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که هیچ دلیلی پیدا نشد که شادی و خوشی را به خانه بیاورد و برعکس، این نبود خوشحالی باعث شد که روح و جان من دچار ناامیدی و غم شود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که خود را به مرگ میکشاند، به نوعی به این کار تشویق شده و حمایت شده است. در واقع، فقدان یک چهره شیرین و دوستداشتنی باعث شده است که او به این سرنوشت دچار شود.
هوش مصنوعی: یاد آن لعل زیبا را که در دل دارم، مثل کوهی سنگین و سخت است. هرچند که لب او را ندیدم، ولی این یاد همچنان جانم را به درد میآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر فرهاد از عشق شیرین دست کشید و آرامش نیافت، تو نیز نباید از عذاب و درد جدایی سود ببری. به عبارت دیگر، در عشق و درد ناشی از آن باید صبر و استقامت داشته باشی.
هوش مصنوعی: دیگر به این مکان نیا و خودت را در جمع من سبک نکن.
هوش مصنوعی: اگر بیایی، خودم آسیب تو را به تو میرسانم و دستور میدهم که آتش به جانت بیفکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.