بخش ۲۷ - حکایت سلطان محمود که سر خود را در پای ایاز نهاد و پای از سر او نکشید که خلاف رأی سلطان ترک ادبست
شبی محمود آهنگ طرب کرد
ایاز خاص و خاصان را طلب کرد
بتان سیمتن گردش نشستند
نگین سلطنت را حلقه بستند
جوانان سهی قد سرافراز
چو سرو بوستان در جلوه ناز
در آمد گرم و روشن شیشه می
چو قندیلی که باشد شمع در وی
ز غلغل چون درآمد در ترانه
زد آتش از دل گرمش زبانه
ز هر جا بانگ نوشانوش برخاست
ز دلهای حریفان جوش برخاست
لب لعل شراب آلود ساقی
ز هستی یک رمق نگذاشت باقی
بغمزه چون بریدی بند از بند
ز می کردی بخون گرم پیوند
ندیمان نقل بزم از نقل کردند
حریفان خیر باد عقل کردند
خوش آهنگان نواها ساز کردند
نشاط رفته را آواز کردند
بقانون تار عشرت در کشیدند
پی خواندن ورق مسطر کشیدند
خروش دلخراش چنگ برخاست
ز هر تارش هزار آهنگ برخاست
از آن در گوش عود آمد خروشی
برآورد از بن هر موی گوشی
ره عشاق می زد مطرب مست
گرفته خنجر از مضراب در دست
دف آواز نشاط انگیز میکرد
دم نی آتش می تیز می کرد
می و نی را نشاطی و نوایی
تعالی الله! عجب آب و هوایی!
در آن آب و هوا جان آرمیده
ز روی گلرخان گلها دمیده
ایاز، آن گوهر دریای الطاف
ز سر تا پا همه اخلاق و اوصاف
گهی بر پا ستاده راست چون شمع
شده روشن ز رویش حلقه جمع
گهی در جلوه چون کبک خرامان
کشیدی هر طرف از ناز دامان
گهی ساقی شده، از پا نشسته
میان انجمن تنها نشسته
چو سری در دل سلطان گذشتی
ایاز از سر او آگاه گشتی
بلی، چون در دل پاکش گذر داشت
ز اسرار نهان او خبر داشت
چنان از مهر با سلطان یکی بود
که او را در وجود خود شکی بود
دو مشتاق از می وحدت لبالب
تصرف کرده یک جان در دو قالب
شراب و عشق با هم زور کردند
دل دیوانه را در شور کردند
حریفان مست و ساقی نیز سرمست
می اندر جام و جام اندر کف دست
در آخر چون ز کف ساغر نهادند
همه در خواب مستی سر نهادند
چو سلطان نیمه شب از خواب برخاست
ببوی آن گل سیراب برخاست
گذر سوی ایاز افگند، سرمست
ببالینش چراغی برد و بنشست
در آن شب چشمش از حیرت نمی خفت
خطر در صورتش میکرد و میگفت
چرا این فتنه در خوابست چندین؟
خراب باده نابست چندین؟
چرا این سرو از رفتار مانده؟
لب شیرینش از گفتار مانده؟
دو ابرویش که کردندی اشارت
مرا زیشان رسیدی صد بشارت
کنون ترک اشارت از چه کردند؟
ز من قطع بشارت از چه کردند؟
دو چشمش چون نظر بازی نمودند
دو طفل شوخ در بازی نمودند
ز من راه نظر بهر چه بستند؟
چو غیری نیست، در بهر چه بستند؟
زبانش طوطی شکر شن بود
میان شکرستان در سخن بود
چرا در تنگ شکر مانده خاموش؟
نوای خویش را کرده فراموش؟
دمادم داشت با خود این فسانه
چو کرد این گفتگوی عاشقانه
برون رفت اختیار از دست سلطان
فتاد آخر بپایش مست و غلتان
ز خاک پای او کرد افسر خویش
نهاد آخر بپای او سر خویش
وزان پس مدتی سر بر نیاورد
بتاج سلطنت سر در نیاورد
سحرگه چون گل این راز بشکفت
فضولی با ایاز این قصه را گفت
که: شب در خواب یا بیدار بودی
ندانم مست یا هشیار بودی
که سلطان داشت در پایت سر خود
تو سودی پا بفرق سرور خود
اگر شد فرق او پیشت زمین سای
تو بایستی کشید از فرق او پای
ایازش گفت: من بیدار بودم
نبودم بیخود و هشیار بودم
ولی از بنده این معنی عجب نیست
خلاف رای سلطان از ادب نیست
سرش چون زیر پای من کند جای
تو خود گو: از سر او چون کشم پای؟
بلی، باشد ادب مقصود جانان
زیان خود برای سود جانان
بسلطان چون رسید این گفته او
شد از حسن ادب آشفته او
الهی، چند باشم از ادب دور؟
سعادت باشد از من روز و شب دور؟
ادب را کوکب مسعود گردان
وز آنم عاقبت محمود گردان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، محمود به جشن و شادمانی دعوت میکند و جمعی از جوانان و دوستانش به این بزم میآیند. در میانه جشن، نشاط و شادی حاکم میشود و نغمههای خوشایند به گوش میرسد. ایاز، همراه محمود، در این جمع به زیباییها و نشانههای محبت توجه میکند. وقتی شب به نیمه میرسد، محمود از خواب بیدار میشود و به ایاز مینگرد. در این لحظه، افکار و حسرتهای او درباره عشق و محبت نمایان میشود و از ایاز میپرسد که چرا اینگونه احساسات را در خواب میبیند. ایاز به بیداری و آگاهی خود اشاره میکند و بیان میدارد که او به ادب و احترام خود پایبند است. در نهایت، محمود از یادآوری ادب آشفته میشود و به فکر میافتد که چگونه میتواند از آن فاصله بگیرد، زیرا بر این باور است که ادب موجب سعادت اوست.
هوش مصنوعی: شبی محمود تصمیم گرفت تا جشنی شاد برگزار کند و ایاز و افراد ویژه را به این مهمانی دعوت کرد.
هوش مصنوعی: مجسمههای زیبا و خوشفرم دور هم جمع شدند و انگشتر سلطنتی را به دور خود گرفتند.
هوش مصنوعی: جوانان با قامت بلند و زیبا، مانند سروهای باغ در حال نمایش زیبایی و ناز هستند.
هوش مصنوعی: اگر شیشهای پر از می گرم و روشن باشد، مانند قندیلی است که شعلهای درونش میسوزد.
هوش مصنوعی: زمانی که آواز شروع به نواختن کرد، آتش عشق و احساساتش به وضوح از دلش نمایان شد.
هوش مصنوعی: هر جا صدای جام نوشیدنی بلند شد، شور و هیجان در دل دوستان نیز بالا گرفت.
هوش مصنوعی: لب لعل شراب آلود ساقی موجب شد که هیچ چیزی از هستی باقی نماند.
هوش مصنوعی: وقتی با ناز و ادا از روابط جدا شدی، از شراب مینوشیدی و به پیوند گرم و نشاطآور رو آورده بودی.
هوش مصنوعی: دوستان در بزم و میخانه از حرف و صحبتهای دیگران نقل میکنند و به خوبی میفهمند و به عاقلی در این زمینه دست مییابند.
هوش مصنوعی: آواهای شیرین و دلنواز ایجاد کردند و با سرودهایی، نشاط از دست رفته را دوباره زنده کردند.
هوش مصنوعی: با توجه به قوانین عشق و خوشی، در مسیر زندگی به ورق زدن و تأمل در آن مشغول شدند.
هوش مصنوعی: صدای دلنواز و دلخراش چنگ به گوش میرسد که از هر کدام از رشتههای آن، هزار نغمه و آهنگ به وجود میآید.
هوش مصنوعی: از میان موهایش صدایی شبیه به نغمه عود بلند شد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، مطرب مشغول نواختن است و با شوق و شوری در دست خود خنجر را از مضراب گرفته است.
هوش مصنوعی: صدای دف، شادی بخش و خوشایند بود و نسیم دمیدن در نی، آتش را شعله ورتر می کرد.
هوش مصنوعی: شراب و ساز، نشاط و لذتی به انسان میدهند که حیرتانگیز است! چه هوای خوبی داریم!
هوش مصنوعی: در آن محیط دلانگیز، زندگی آرامی دارد و بوی خوش گلها از چهره زیبای گلها به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: ایاز، تو مانند گوهر قیمتی هستی که از لطف و محبت پر شدهای و تمام ویژگیها و خصوصیات نیک را در خود دارد.
هوش مصنوعی: گاهی او در میان جمع بهطور ایستاده و راست مانند شمعی روشن میشود و نورش همه را دور خود جمع میکند.
هوش مصنوعی: گاهی با زیبایی و ناز خود مانند کبکی در حال راه رفتن، هر طرف را به آرامی مینگری و نگاهها را به خود جلب میکنی.
هوش مصنوعی: گاهی ساقی در میخانه بهقدری غرق در شوق و نشاط است که از شدت خوشحالی و سرمستی، در میان جمع دوستان به تنهایی نشسته و حتی از پا افتاده است.
هوش مصنوعی: وقتی که به دل سلطان نگاهی انداختی، ایاز، از درون او خبر دار شدی.
هوش مصنوعی: بله، زیرا او با دل پاکش به اسرار پنهان آگاهی داشت.
هوش مصنوعی: به قدری عشق و محبتش با سلطان عمیق و قوی بود که گویی سلطان را در وجود خودش حس میکرد و نسبت به وجود او تردید داشت.
هوش مصنوعی: دو عاشق که به شدت به هم پیوند دارند، مانند دو ظرف که پر از شراب واحدی هستند، در واقع یک حقیقت را در دو شکل مختلف تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: شراب و عشق به شدت بر دل دیوانه تاثیر گذاشتند و او را به وجد و هیجان آوردند.
هوش مصنوعی: رقیبان سرخوش و شادابند و ساقی نیز در حالت خوشی است، مشروبات در لیوانها قرار دارند و لیوانها در دستانمان است.
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی که جامی را از دست کسی گذاشتند، همه به خواب عمیق و مستی فرو رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه در میانه شب از خواب بیدار شد، به عطر آن گل جلب توجه کرد و احساس شادابی و سرزندگی کرد.
هوش مصنوعی: به سمت ایاز گذر کرد و سرمست، چراغی برداشت و نشست.
هوش مصنوعی: در آن شب، چشمانش به خاطر تعجب و حیرت خوابشان نمیبرد و در حالی که خطر در چهرهاش نمایان بود، چیزی میگفت.
هوش مصنوعی: چرا این مشکل و فتنه به خواب رفته است؟ چرا این حالت خراب و بینظمی پیدا شده است در حالی که هنوز شراب ناب و خالص در دسترس است؟
هوش مصنوعی: چرا این سرو از رفتار خود بیخبر است؟ لب شیرین او به خاطر صحبتهایش ساکت مانده؟
هوش مصنوعی: دو ابرویش که به من اشاره کردند، به من صد نوید خوشبختی و خوبی رسید.
هوش مصنوعی: حالا چرا اشاره و علامت از من قطع کردند؟ چرا بشارت و خبر خوشی را از من گرفتهاند؟
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند دو کودک شیطنت میکنند و بازی میکنند.
هوش مصنوعی: چرا راه نگاه من را بستهاند؟ وقتی که هیچکس دیگر نیست، به چه دلیلی این کار را کردهاند؟
هوش مصنوعی: زبان او مانند طوطی شیرین و شیرینگفته است، در دنیای شیرین سخنگفتن خود بسیار ماهر و خوشزبان است.
هوش مصنوعی: چرا در وضع سخت و تلخ خود سکوت کردهای؟ آیا موسیقی و صدای جذاب خود را فراموش کردهای؟
هوش مصنوعی: او به طور مداوم با خود در حال سخن گفتن بود و این داستان عاشقانه را روایت میکرد.
هوش مصنوعی: سرانجام اختیار از دست سلطان خارج شد و او به حالتی مست و غلتان افتاد.
هوش مصنوعی: از خاک پای او تاج سر خود را ساخته و در نهایت، سر خود را به پای او گذاشته است.
هوش مصنوعی: بعد از مدتی، او دیگر سر خود را بالا نیاورد و نتوانست تاج سلطنت را بر سر گذارد.
هوش مصنوعی: صبح که میشود، مانند گل این راز میان فضولی و ایاز روشن میشود و فضولی این داستان را برای ایاز بازگو میکند.
هوش مصنوعی: در آن شب، نمیدانم که تو در خواب بودی یا بیدار، آیا مستی حالتی خوش بودی یا حواست به اطراف جلب شده بود.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که اگر در موقعیت بالایی قرار داری یا مقام و مرتبهای داری، نباید فراموش کنی که این تواناییها و امتیازات به خاطر تلاشها و مسئولیتهایی است که باید بر عهده بگیری. به عبارت دیگر، هر چه در زندگی بدست میآوری باید در راستای خدمت به دیگران و بهبود اوضاع باشد.
هوش مصنوعی: اگر سر او نزدیک زمین باشد، تو باید از زیر سر او پای خود را بیرون بکشی.
هوش مصنوعی: ایاز گفت: من بیدار بودم و در عین حال، بیدلیل و ناآگاه نبودم، بلکه هوشیار بودم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای من عجیب نیست که نظر من با نظر سلطان متفاوت باشد، زیرا این موضوع نشانه ادب و احترام من نیست.
هوش مصنوعی: اگر سر او زیر پاهای من باشد، تو خود بگو: چه دلیلی دارم که پای خود را از سر او بکشم؟
هوش مصنوعی: بله، درست است که هدف نیکو از نظر محبوب این است که فرد، به خاطر او از زیانهای خود چشمپوشی کند و به سود او در زندگی خود بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی این سخن به سلطان رسید، از زیبایی وجدان و ادب او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: خداوندا، تا کی باید از رفتار درست و ادب کنار باشم؟ آیا خوشبختی همیشه از من دور خواهد بود؟
هوش مصنوعی: آداب و رفتار نیک را به ستارهای درخشان تبدیل کن و در نهایت، آن را به نتیجهای پسندیده برسان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.