خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۷
تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو
مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
چون هست فسون عیسی اندر لب تو
افسون لبت چون نجهاند تب تو
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی
چو چیزی گم نکردی ای عجب تو
چه میجوئی تو با چندین طلب تو
عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب
قمر همسایهٔ سی کوکب تو
شکر همشیرهٔ لعل لب تو
عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
به گل گفت ای شکر عکس لب تو
ز هر روزیت خوشتر هر شب تو
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید
نکردی یک نفس خاموش لب تو
بگفته سرّ جانان بوالعجب تو
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۶ - در شرح دادن خورشید وحدت در حجاب صورت فرماید
ز بهر قوتِ ایشان روز و شب تو
حقیقت جان کَنی ای بوالعجب تو
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
ز یک اصلی همان کن مر طلب تو
دو روزی باش با جان در ادب تو
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۳ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)
بهرجائی روی بهر طلب تو
حقیقت آمدی عین ادب تو
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۰ - در بیان حال و منع آنهائی که اهل شرند واز خود بیخبرند و دیگران را احتساب فرمایند
عشق گوید چند میگویم بتو
سرّ اسرار نهانی تو بتو
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۶ - تمثیل آنکه هرکرا جوهر قابلیت معنی هست پاک سخن را بهتر از جواهر قیمتی داند و خودرا بنافرمانی از نظر پادشاهان معنی نیفکند
جوهر معنیّ من گوید بتو
تا بکی باشی چو صورت تو بتو
عطار » اشترنامه » بخش ۲۸ - سؤال سالك وصول از پیر
این همه از تو بگفتم هم بتو
از تو میگویم عیان هم من بتو
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳۷
ای از دل و جان لطیفتر قالب تو
بسیار رهست از شکر تا لب تو
عمریست که آفتاب و مه میگردند
روزان و شبان در آرزوی شب تو
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۱
ای نور دو دیده آن سزد مذهب تو
گر منبع تحقیق بود مشرب تو
آبستنی شب جهان میبینی
خوشباش چه دانی که چه زاید شب تو
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
ای آیت نور، پرتو غبغب تو
تفسیر دخان دو گیسوی چون شب تو
اشیاست مرکب شده از سی و دو حرف
وان سی و دو حرف نیست الا لب تو
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۷
ای برقع ماه زلف همچون شب تو
جان بر رخ آب خضر از غبغب تو
از رشک قد تو سرو و بر خاک نشست
در آب و عرق فتاد قند از لب تو
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۸ - مژده دادن هاتف غیبی پروانه را
دلا گاهی درخشد کوکب تو
که بیداری بروز آرد شب تو
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶
هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو
آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو
ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم
تا روزی دندان که باشد رطب تو
نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵۰
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو
انگور شود غوره چو بسیار بماند
شد غوره درین باغ ز مهلت عنب تو
پیری که زدی آب بر آتش دگران را
[...]