عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از میانه و او در کنار من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حُسن! برون آ دمی ز ابر
کآن چهرهٔ مُشَعشَعِ تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷
ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست
وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست
در پرده حجاز بگو خوش ترانهای
من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست
از پرده عراق به عشاق تحفه بر
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
جانا بیا که صحبت جانانم آرزوست
جامی ز باده لب خندانم آرزوست
از زاهدی و زهد ریائی دلم گرفت
می خوارگی و مجلس رندانم آرزوست
در پای گل میان چمن جام می بکف
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰
نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست
چندین هزار دیده حیرانم آرزوست
دیگر نظاره رخ جانانم آرزوست
تا چند در سفینه توان بود تخته بند؟
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
یک جرعه می زساغر جانانم آرزوست
سر مستئی زمیکده جانم آرزوست
پائی زدم بدنیی و پائی به آخرت
نی این مرا فریبد و نه آنم آرزوست
از هر دو کون بی خبر و مست بندگی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
تلقین حجت از لب جانانم آرزوست
من کافر محبتم، ایمانم آرزوست
کمتر نیم ز شبنم حیران درین چمن
یک چشم، دیدن رخ جانانم آرزوست
چون بهله خاطر از کف بی حاصلم گرفت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
افغان که رفت جانم و جانانم آرزوست
دردا که کشت دردم و درمانم آرزوست
من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی
یک ناله در میان گلستانم آرزوست
من قابل ملازمت محرمان نیم
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
فصل گل شد، سیر باغ و بوستانم آرزوست
سیر باغ و بوستان با دوستانم آرزوست
الفت پیر کهن بانو جوان خوش دولتی است
پیرم و این دولت از بخت جوانم آرزوست
تا کنم فارغ ز حرف این و آن شرب مدام
[...]
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتم که یافت مینشود جستهایم ما
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
غزل
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست
[...]
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱ - اسرار خودی
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتم که یافت مینشود جستهایم ما
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست
یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست
صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر
دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست
تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست
یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست
صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر
دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست
تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام
[...]