فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰
چو از خون آن کشته بدنام شد
همیتاخت تا پیش بهرام شد
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰
چوکار سپهبد بفرجام شد
زلشکر بسی پیش بهرام شد
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام
چو گلشاه دلخسته زی شام شد
بنالید زار و بی آرام شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۱۹ - جنگ نریمان با پسر فغفور چین
سر تیغش از دل دم آشام شد
کمندش بر اندامها دام شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۴ - داستان قباد کاوه
چو بگزید ما را نکونام شد
به کف درش پتک گران جام شد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
سر خشت گفتی می آشام شد
صفش بزم و می خون و دل جام شد
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶ - عاشق شدن شیده پسر افراسیاب بر بانو گشسب در میدان شکار
دلم خون از این جور ایام شد
که نامم از این عشق بدنام شد
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۳۵ - این چند سخن در باب شکایت روزگار هنگام پیری خود گوید
ز نرگس کفم بازو جام شد
نظرگاه زو نقره خام شد
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید
بگفت این پیش دلارام شد
دمی شادمان باده جام شد
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۶۸ - زناشویی کوش با دختر نوشان
دلِ کوش از آن پندها رام شد
بخورد و برآسود و با کام شد
ایرانشان » بهمننامه » داستان اندر لشکر آراستن شاه بهمن به رزم فرامرز به کین اسفندیار » بخش ۸ - پاسخ نوشتن فرشاور پیش شاه بهمن اسفندیار
فرامرز چون پیش رهام شد
تو گفتی به دو پای در دام شد
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۶ - سؤال نمودن خواجه ابوالحسن نوری سبب مخالفت معاویة بن ابی سفیان علیه اللعنه و بیان نمودن آن را
زین خبر صبح نشاطش شام شد
ظلم پیشه کرد و بیآرام شد
عطار » پندنامه » بخش ۵ - در بیان مخالفت نفس اماره
هر که او را نفس سرکش رام شد
از خردمندان نیکو نام شد
عطار » پندنامه » بخش ۳۵ - در بیان چار چیز که آدمی را شکست آرد
وای مسکین که غرق وام شد!
هر دمی از غصه خونآشام شد
عطار » اشترنامه » بخش ۱۳ - در تقریر راه و تفسیر آن
عاقبت آدم چو اندر دام شد
از قضا نادیده و ناکام شد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۰ - امتحان کردن خواجهٔ لقمان زیرکی لقمان را
مر بیابان را مفازه نام شد
نام و رنگی عقلشان را دام شد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۰ - تتمهٔ نصیحت رسول علیه السلام بیمار را
این چنین رنجوریی پیدام شد
جان من از رنج بی آرام شد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره
هر که او یکبار خود بدنام شد
خود نباید نام جست و خام شد