حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغِ دیدهٔ شبِ زندهدار من گردی
انیسِ خاطر امّیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
خوشا صلحی که شرمآلوده از آزار من باشی
پشیمان ز آشتی از شکوه بسیار من باشی
به وقت گفتوگویم روی برتابیّ و من خود را
دهم تسکین که شاید گوش بر گفتار من باشی
به سویت هر زمان از بیم رسوایی نمیآیم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۲
کجاست دولت آنم که یار من باشی؟
ز خود کناره کنی در کنار من باشی
اگر شراب خوری ساقی تو من باشم
وگر به خواب روی در کنار من باشی
غرور حسن کجا می دهد ترا رخصت؟
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵
ترا میخواستم ای غم که شبها یار من باشی
تو هم ای ناله بزم افروز شام تار من باشی
ترا شب زندهداری زان سبب آموختم ای اشک
که شبها پاسبان دیدة بیدار من باشی
ترا دریای خون ای دیده زان دادم که گر روزی
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶
نشاید ار چو تویی در کنار من باشی
همین بس است که گویند یار من باشی
مرا بیک نگه از خود خجل توانی کرد
مباد کز ستمی شرمسار من باشی
تو کز میان دل من قدم برون ننهی
[...]