صفت و صنعتش کثیف و کنیف

وقت و ذوقش به دل رکیک و ضعیف

بشنو از من تو حدّ و وصف حریف

خوردن و خارش زبان لطیف

هرزه ناورده‌ام من این تصنیف

جان و دل کرده‌ام در این تألیف

گرچه بسیار دیده‌ای تألیف

هیچ دیدی بدین صفت تصنیف

بشکند گردن وضیع و شریف

بکند حکم بر قوی و ضعیف

از پس چند چیزهای لطیف

ری بدو داد با دگر تشریف

چو بر عادت خود درآید خریف

هوا دور باشد ز باد لطیف

ندیمی غیر منسوب الی شیء من الحیف

سقانی مثل ما یشرب کفعل الضیف بالضیف

فلما دارت الکأس دعا بالنطع و السیف

کذا من یشرب الراح مع التنین بالصیف

گرچه هستم من به صورت بس ضعیف

در حقیقت همتی دارم شریف

جمله با پروانه گفتند ای ضعیف

تا به کی در بازی این جان شریف

هزاران صنعت و اسرار و تعریف

هزاران امر و نهی و حکم و تکلیف

ای برادر صد هزار افسوس و حیف

که تودر عالم زنی خود لاف و سیف

گر تو مردی بر میان بر بند سیف

خارجی را کش که نبود هیچ حیف

بود ابوالقاسم ورا اسم شریف

بود اندر تازگی چون گل لطیف

سایلی خفاش را گفت ای ضعیف

بیخبر ماندی ز خورشید شریف

بر کنار حضرت شاه شریف

بود استاده غلامی بس ضعیف

فاتحه برخوان برای آن ضعیف

تا شفا بخشد خداوند لطیف

کودکی را دید زیبا و لطیف

مشت میزد سخت پیری را ضعیف

تو از آن غم خور که آن طفل لطیف

در میان صوفیان افتد حریف

بیشکم مأمون ازین آب لطیف

خلعتی بخشد چو آب من شریف