گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - سی لحن موسیقی

 

بود «‌مروای نیک‌» اندر دو و بیست

همان‌سه‌بیست‌نامش‌«‌مشکمالی‌» است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - سی لحن موسیقی

 

بود «‌نخجیرگان‌» لحن نه و بیست

همش قولی دگر نخجیرگانی است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - زن قاضی ری

 

گرچه این شق دوم عیاریست

بهتر از تنبلی و بیعاری است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - بیم از بحران

 

گفت‌ خود دانید کاین‌ دستور کیست

با وجودش‌ ملک‌ را دستور چیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - بیم از بحران

 

خادمی‌ بودش‌ به درگه، گفت‌:‌ چیست

گریه و بیچارگی از دست کیست‌؟‌!

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - بیم از بحران

 

گفت‌ بحران‌ را ندانستم که‌ چیست

هم‌ مگر بحران‌ ز بدخواهان یکی‌ست‌؟‌!

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - مخبر بی‌خبر

 

دولت از سلماس و خوی آگاه نیست

پس بگو اوضاع کرمانشاه چیست‌؟

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ

 

آرزو بر نوجوانان عیب نیست

لیک بر پیران فزون زین عیب چیست‌؟

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۴ - ساقی‌نامه

 

دریغا که بیگانه را مهر نیست

بر افتاده آن کآورد مهر، کیست‌؟

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی

 

که بر سر نهد تاج در قرن بیست

نشیند بر اورنگ سالی دویست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

ز مستی‌، گه و گه ز دیوانگیست

کجا مست‌ و دیوانه‌ را هوش نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

گرین‌ داد و دین‌ است‌ پس کفر چیست‌؟

بر این داد ودین بربباید گریست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - انسان و جهان بزرگ

 

در این ‌پهنه ‌آشوب ما و تو چیست

که ما و تویی اندرین پهنه نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - انسان و جهان بزرگ

 

اگر این گیا مرد و آن کرم زیست

به بستانسرای ملک جرم نیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۲ - یاران سه گانه‌:‌

 

ز تو دور خواهم‌ شدن‌ چاره‌ چیست‌

ز درد جدایی بباید گریست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۲ - یاران سه گانه‌:‌

 

یکی شمع بنهاد و دیگر گریست

پس ‌آن‌ هر دو رفتند و کردار زیست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۸ - راستی

 

شنو تا بدانی که این راز چیست

که گر نشنوی بر تو باید گریست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۰ - شاه حریص ترجمهٔ یکی از قطعات فرانسه

 

حقیقت برون از یکی حرف نیست

کجا داند آن کز حقیقت بری است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۱ - بخون و بدان آنگهی کارکن

 

به چیزی کزآن چیزخیریت نیست

اگر بگروی بر تو باید گریست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز

 

گذشته گذشته است و آینده نیست

میان دو نابود، پاینده چیست‌؟

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۹۶
sunny dark_mode