گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۵

 

ز دیده خون دل تا چند ریزم

ز دست هجر تو تا کی گریزم

دلم در کوی تو گم گشت ناگاه

بگو خاک درت تا چند بیزم

مرا طالع ز وصلت نیست جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم

ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم

ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد

کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم

اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم

ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم

خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم

از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم

بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم

نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم

چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی

که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم

هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در لباس مجاز گفته شده است

 

صید آن طره دلاویزم

مست آن چشم فتنه انگیزم

چشم تو می فروش و لعل تو می

خود بگو چون ز باده پرهیزم

خلق ریزند اشک خون هر جا

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم

مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم

پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری

چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم

از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۹ - گفتن سگریو حقیقت منازعت بال را با رام

 

بیا تا خون او بر خاک ریزم

به کار دوست با دشمن ستیزم

ملا مسیح
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵

 

مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم

غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم

به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم

چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم

سیدای نسفی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

پی دلجوییش چو برخیزم

همچو برقش بخرمن آویزم

آذر بیگدلی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

زتست پای گریزم ز تست دست ستیزم

هم از تو با تو ستیزم هم از تو در تو گریزم

بعجز خویش نبردیم هست با تو و نازت

وگر نه خشم تو داند که من نه مرد ستیزم

پس از نگاه بسویم اشارتی کن از ابرو

[...]

نشاط اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم

تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم

حلوای لبت گفتم کی دست دهد گفتا

موران چو هجوم آرند بر لعل شکرریزم

ساقی ز درم آمد با آتش سیاله

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode