ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۱ - بخون و بدان آنگهی کارکن
به قولی که با فعل ناید درست
مبر رنج کان قول قولی است سست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۱ - بخون و بدان آنگهی کارکن
که گر تیر دشمنجوی پیش جست
تو را چوبه و چرخ باید شکست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۲ - کار و عمر دراز
بداگر خرید و فروش اندکست
دو ده نیم بهتر ز یک ده یک است
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۲ - کار و عمر دراز
وگر کشتکار است و برزیگرست
مر او را زمین و زمان یاور است
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۵ - مرع دستانسرای
نوازندگانی سر از باده مست
به خنیاگری برده یکباره دست
ملکالشعرا بهار » مسمطات » سعدی
«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست»
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » منقبت
با چنین بیهده دل، دست ز جان باید شست
اینچنین گفت مرا پیر ره از روز نخست
ملکالشعرا بهار » مستزادها » کار ایران با خداست
شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست
مملکت رفته ز دست
ملکالشعرا بهار » مستزادها » از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران
وز سر نخوت از اسمعیل سامانی، شکست
خورد و، اندر محبس بغداد از جان شست دست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار
شاه عثمانی همانگه با شهنشه عهد بست
لیک ازآن پس خهدهای بسته را درهم شکست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه
وز خراسان گنجهای نادرش آمد به دست
نیز از تاراج گرجستان فراوان طرف بست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
این جهان همچو نقش پرگارست
همه چیزش ز عدل هموار است
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
عیب از آنجاست کاوستاد نخست
درس بد داد و راه باطل جست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
کارم آخر به کاسبی پیوست
به خرید و فروش بردم دست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان
تن من سالمست و حال درست
سکه بر یخ زدی گناه از تست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی
سیم و زر دیدهٔ صلاح ببست
منفعت عهد مردمی بشکست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی
چون به قد و صفت مشابه تست
به گمانشان که او تویی بدرست