سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷
باآنکه در وجودِ طعام است عیشِ نفس
رنج آوَرَد طعام که بیش از قَدَر بوَد
گر گُلشِکَر خوری به تکلّف زیان کند
ور نانِ خشک دیر خوری گلشکر بوَد
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت
خزاین پر از بهر لشکر بود
نه از بهر آذین و زیور بود
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روان تر بود
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۴ - گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شبی قدر بود
![سعدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/saadi.gif)
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۰ - در بیان آنکه منکر شیخ منکر شیخ نیست از او منکر است. و آنکه نزد شیخ نمیآید از رد شیخ است و آنکه از شیخ کرامتی نمیبیند نیست که شیخ را کرامت نیست، شیخ از سر تا پا همه کرامت است الا چون آن مرید را نمیخواهد خوبی و کرامت خود را از او پنهان میدارد. شیخ صفت خدا دارد که تخلقوا باخلاق اللّه حق تعالی خوب است خوب را دوست میدارد که ان اللّه جمیل یحب الجمال.
قال و حالش ز جمله برتر بود
در میان درر چو گوهر بود
![سلطان ولد](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/valad.gif)
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن
گر شرف مسعود هم حاضر بود
ریشخندی نیز هم آخر بود
![حکیم نزاری](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/nezari.gif)
حکیم نزاری » ادبنامه » باب اول - در متابعت و مطاوعت پادشاه » بخش ۱
ولیکن اگر بخت یاور بود
سر بی هنر تاج بی سر بود
![حکیم نزاری](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/nezari.gif)
حکیم نزاری » ادبنامه » باب هفتم - در حُسّاد و اقران و معاندان درگاه » بخش ۲ - حکایت
نکو سیرت و خوب محضر بود
به نزدیک ما چون برادر بود
![حکیم نزاری](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/nezari.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸
تا سرم باشد تمنای توام در سر بود
پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود
روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب
تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود
من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک
[...]
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن
نظرها گرم و جانها در جگر بود
خردها مست و دلها بیخبر بود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلعالانوار » بخش ۱۰ - حکایت شیر فروش متقلب
کان همه آب تو که در شیر بود
شد همه سیل و رمه را در ربود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۷ - رفتن خسرو به اصفهان به هوای شکر
شکر خود نیشکر خائی دگر بود
که سر تا پا ز شیرینی شکر بود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن
با این شغبی که در گذر بود
دیوانه ز خویش بی خبر بود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن
هر جا جگرش به چشم تر بود
کش دل سوی گوشه جگر بود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۹ - خبر یافتن مجنون دردمند، از بیماری لیلی، و از حلقهٔ سگان بیابان زنجیر گسستن، و به حلقه زدن در لیلی آمدن، و از پیش جنازهٔ لیلی را در حلقهٔ رحیل دیدن، و نثار شاهانه از دیده ریختن، و به موافقت محفه عروس، سوی شبستان لحد، بر عزم خلوت صحیحه روان شدن
او از سر و پنجه بی خبر بود
پنجش به شکنجهٔ دگر بود
![امیرخسرو دهلوی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/khosro.gif)
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶
دوشم از وصل کار چون زر بود
تا به روز آن نگار در بر بود
جام در دست و یار در پهلو
عشق در جان و شور در سر بود
گل و شکر بهم فرو کرده
[...]
![اوحدی](https://api.ganjoor.net/api/ganjoor/poet/image/ouhadi.gif)