گنجور

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۰ - لشکر آرایی طیهور و پیام او به کوش و پاسخ وی

 

سپاه آمد از چین همی روز و شب

میان بسته و برگشاده دو لب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۸۶ - در پی کوش و چینیان

 

تو کردن توانی از این سان سبب

که بگریخت این دیو چهره به شب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۹۰ - رفتن طیهور از جزیره ی بسیلا و گرفتن ماچین و چین

 

ز دست سپاهش همی روز و شب

به دندان بخایید دست و دو لب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰۸ - رزم کردن کوش با قباد و پیروزی قباد

 

چنین گفت از آن پس که بگشاد لب

که شوم است کار شبیخون شب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۱۱ - جنگ تن به تن قباد با کوش

 

می روشن آورد تا نیمشب

به بازی و رامش گشادند لب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۱۶ - پیروزی کوش و بیهوش شدن قباد و بازگشت ایرانیان

 

نبودند برجای تا تیره شب

گذر کرد و نگشاد گردون دو لب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۲۶ - عشق کوش به نگارین و کشتن او

 

ز مکرانیان دختری نوش لب

همی داشت شادان به روز و به شب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۲۱ - کارزار سلم با کوش و حیلت کردن قارن و هزیمت شدن کوش

 

چنین گفت با سلم قارن به شب

کز این راز با کس تو مگشای لب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۴۴ - پیروزی سیاهان و گریختن کوش

 

چو حلقه به گردش در آمد به شب

نه آواز کوس و نه شور و جلب

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۴۹ - در آرزو کردن کوش شکار را و گم شدن او در بیشه

 

همه روز گشتی چنان خشک لب

شکاری گرفتی به هنگام شب

ایرانشان
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح بهرامشاه

 

او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب

رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب

داده لب و خال او را بی‌خدمت کفر و دین

کرده رخ و زلف او را بی‌منت روز و شب

منزلگه خورشیدست بی‌نور رخش تیره

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علی‌بن ابراهیم

 

عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

آب صفوت پسری چه زنخی شکر لب

کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد

مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب

ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب

ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب

شمس‌الضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو

فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب

خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب

وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب

گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان

گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب

روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

روز از دو رخت به روشنی ماند عجب

آن مقنعهٔ چو شب نگویی چه سبب

گویی که به ما همی نمایی ز طرب

کاینک سر روز ما همی گردد شب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب

وین در سخنهات چو روز اندر شب

خورشید سما را چو ز چرخست نسب

خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

لبهات می ست و می بود اصل طرب

چندان ترشی درو نگویی چه سبب

تو از نمک آنچنان ترش داری لب

گر می ز نمک ترش شود نیست عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

تا بشنیدم که گرمی از آتش تب

گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب

مرگست ندیمم از فراقت همه شب

تب با تو و مرگ با من این هست عجب

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

از روی تو و زلف تو روز آمد و شب

ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب

تا عشق مرا روز و شبت هست سبب

چون روز و شبت کنم شب و روز طلب

سنایی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۱۰۵
sunny dark_mode