ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
ز بأس و رفق خداوند ماست پنداری
شعار آتش و آب و دثار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
تبارک آن ملک واحدی که صاحب را
به بأس و رفق کند جفت و یار آتش وآب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
عماد دولت و دین طاهر علی که دلش
یسار دارد بیش از یسار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
بهار فضل و بزرگی که تن نیاراید
مگر به جامه خلقش بهار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
نگار طبع کریمی که چشم نگشاید
مگر به خامه لطفش نگار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
عیار ذهنش و رایش نه معتبر دارند
بلی نه معتبر آید عیار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
وقار عزمش و حزمش نه محتمل باشد
نعم نه محتمل آید وقار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
همی منیع تر آید ز گرد موکب او
حصار منزل او از حصار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
همی شنیع تر آید ز باد هیبت او
دوار دشمن او از دوار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
فرو نشاند با من ارتکاب فتنه و شور
ضعیف کرد به نهی اقتدار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
به زیر عقل کی آید شمار معرفتش
به زیر عقل گر آمد شمار آتش و آب
ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح طاهر علی مشکان
چه باک دارد با عزم و حزم او عاقل
که چون زبانه بود در جوار آتش و آب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷ - کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید
بدو گفت ای گرد والانسب
ز من دخت هیتال کردی طلب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید
که برگو چه مردی بدین تیره شب
چرا بسته داری ز گفتار لب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۷ - برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید
که آمد به پیش اندر آن تیره شب
فرو بسته چون مه ز گفتار لب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۵ - رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید
دم صبح بشکسته در نای شب
نه آوای زنگ و نه بانگ سلب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۷ - داستان آمدن ارژنگ شاه به دروازه شهر سراندیب گوید
سه هفته همی بود عیش و طرب
چو صبح و چو شام و چه روز و چو شب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۷ - داستان آمدن ارژنگ شاه به دروازه شهر سراندیب گوید
کر از خواب درآن تیره شب
شب تیره و بانگ کوس و صلب
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید
کند چون در شب تیره فام
بود روز خرم تر از آفتاب