گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم

 

گهیت از رفتگان تاریخ خوانند

گه از آینده اخبارت رسانند

شیخ بهایی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - بامداد شیرین

 

یکی گفت این جماعت رمز دانند

بمنع آشنا بیگانه رانند

عرفی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - بامداد شیرین

 

بسی بسیار با هم مهر بانند

که آمیزش بهم لایق ندانند

عرفی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

اشراق بر این طاق که چرخش خوانند

نقش بنگاریم که مردان دانند

یعنی ز جهان زنده پا افشانیم

ز آنسان که زخاک مرده دست افشانند

میرداماد
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - تعریف قحط دکن

 

زبس آبای علوی مهربانند

بکشت ذره ای یکدجله رانند

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

جمعی که به هند رانده از ایرانند

چلمرد در سرای سنبل خانند

کو مسهل حکمتی که این تیره دلان

چون خال سفید، عیب هندستانند

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - در تعریف کشمیر و توصیف راه آن

 

چنار و سرو و بید آزادگانند

تهیدستان باغ و بوستانند

سلیم تهرانی
 

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - تعربف تالاب صفاپور

 

نه کشتی‌ها درین دریا روانند

که طاووسان گلزار جنانند

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳۳

 

خلفای زمانه یارانند

دین و ایمان دگر چه سان مانند؟

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۴۱

 

این نگفتم که عامیان خوانند

قدر این نامه، عارفان دانند

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

ای آن که تو را شاه و گدا یکسانند

واندر طلبت به جان و دل پویانند

خورشید و مه و ستاره و چرخ و فلک

در دایرهٔ حکم تو سرگردانند

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

آنان که ندانند تو را می خوانند

در لرزه چو بید بر سر ایمانند

پستان [امل] گرفته هر یک به دهن

گهوارهٔ طفل نفس می جنبانند

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن قوم که روز و شب تو را جویانند

هر یک به قمار عشق نرادانند

مانند همه به فکر شطرنج خیال

نادیده رخت پیاده ای می رانند

سعیدا
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آنان که برخسار تو چون من نگرانند

دانند که زیبائی و ای کاش ندانند

ما کام دل خود زاسیری بستانیم

از ما اگر این کنج قفس را نستانند

برخیز که خود را برسانیم بمنزل

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » قصه سلطان محمود غزنوی با غلامش

 

بشه گفتند ایشان کاروانند

که در اندیشه سود وزیانند

طبیب اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

هر دو گر نیک، جان جانانند،

پور یعقوب و دخت عمرانند

آذر بیگدلی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸

 

یا در دو دریچه هندوانند

بر منظر شه نگاهبانند

نشاط اصفهانی
 

خالد نقشبندی » رباعیات » رباعی سوم

 

ای آنکه ز کنهت همه کس حیرانند

دیوانه و دانا به برت یکسانند

القصه ز تو غیر تو کس واقف نیست

نازم به تقدس تو ای بی‌مانند

خالد نقشبندی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸