گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵۸ - گهی شعر عراقی را بخوانم

 

گهی شعر عراقی را بخوانم

گهی جامی زند آتش به جانم

ندانم گرچه آهنگ عرب را

شریک نغمه‌های ساربانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۸ - نپنداری که مرغ صبح خوانم

 

نپنداری که مرغ صبح خوانم

بجزه و فغان چیزی ندانم

مده از دست دامانم که یابی

کلید باغ را درشیانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۶۱ - کهن پروردهء این خاکدانم

 

کهن پروردهء این خاکدانم

دلی از منزل خود دل گرانم

دمیدم گرچه از فیض نم او

زمین راسمان خود ندانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت

 

خورشید بدامانم انجم به گریبانم

در من نگری هیچم در خود نگری جانم

در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم

من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت

 

من تیغ جهانسوزم ، من چشمهٔ حیوانم

من آتش سوزانم من روضه رضوانم

من کسوت انسانم پیراهن یزدانم

از جان تو پیدایم ، در جان تو پنهانم

از موج بلند تو سر بر زده طوفانم

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۲

 

ولی من جانِ عارف غیر آنم

که نامردی کنم با دوستانم

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۸

 

کنارِ سفره از مستی چنانم

که دستم گُم کند راهِ دهانم

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم

 

چون گرفته است تب گریبانم

لاجَرَم مستعّدِ هَذیانم

ایرج میرزا
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

نقطۀ خال تو را من که چنان حیرانم

که چه پرگار در آن دائره سر گردانم

نکته ای یابم اگر زان خط خورشید نقط

حکمت آموز و نصیحت گر صد لقمانم

گر به سر چشمۀ نوشین دهانت برسم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۲ - مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ گل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

آن غنچۀ خندان را من غنچه نمی خوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۲ - مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

[...]

غروی اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - شکوه از بخت

 

غم زمانه به سختی گرفته دامانم

ز بی‌ وفایی این بخت سست پیمانم

ببسته بود به من بخت‌، این چنین میثاق

که من بخوابم و اوخود بود نگهبانم

کنون بخفته مرا بخت و من چو مشتاقان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - بث الشکوی

 

تا بر زبر ری است جولانم

فرسوده و مستمند و نالانم

هزلست مگر سطور اوراقم

یاوه است مگر دلیل و برهانم

یا خود مردی ضعیف تدبیرم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - هدیۀ دوست

 

شو نزد رفیق مهربانم

«‌سبحانقلوف‌» آن عزیز جانم

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
sunny dark_mode