گنجور

 
غروی اصفهانی

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ گل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

آن غنچۀ خندان را من غنچه نمی خوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

کی مهر و وفا باشد این رخ بد اختر را

تا خلعت دامادی در بر کنم اکبر را

بینم بدل شادی آن طلعت دلبر را

بخت ان نکند با من کانشاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای جعد سمن سایت دام دل شیدائی

در نرگس شهلایت شور سر سودائی

بی لعل شکر خایت کو تاب و توانائی؟

ای روی دل آرایت مجموعۀ زیبائی

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

ای شمع رخت شاهد در بزم شهود من

موی تو و بوی تو مشک من و عود من

از داغ تو داد من وز سوز تو دود من

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم

ای لعل لبت میگون وی سرو قدت موزون

عذر ای جمالت را من وامق و من مفتون

رفتی تو و جانا رفت جان از تن من بیرون

ای خوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

ای کشت امیدم را خود حاصل بی حاصل

سهلست گذشت از جان لیکن ز جوان مشگل

تند آمدی و رفتی ای دولت مستعجل

دستی ز غمت بر دل پائی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست از روی تو نتوانم

زود از نظرم رفتی ای کوکب اقبالم

یکباره نگون گشتی ایرایت اجلالم

آسوده شدی از غم من نیز بدنبالم

در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم

عشاق نمی خسبند از نالۀ پنهانم

سوز غمت ای مهوش در سوخته می گیرد

فریاد مصیبت کش در سوخته می گیرد

خوناب مرارت چش در سوخته می گیرد

بینی که چه گرم آتش در سوخته می گیرد

تو گرم تر از آتش من سوخته تر زانم

ای دوست نمی گویم چون آگهی از حالم

از مرگ جوانانم و ز نالۀ اطفالم

گر دست جفا سازد نابودم و پا مالم

با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم

حکم آن که تو فرمائی من بندۀ فرمانم

از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند

با کم نبود هرگز چون در ره گل خارند

با نقش وجود تو چون نقش بدیوارند

یکپشت زمین دشمن گر روی بمن آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

زندان بلایت را صد باره چه ایوبم

من یوسف حسنت را همواره چه یعقوبم

من عاشق دیدارم من طالب مطلوبم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

از ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

زد مفتقر شیدا ز اول در این سودا

شد باز دلش آخر سود و بر این سودا

تا گشت سمند روار در اخگر این سودا

گویند ممکن سعدی جان در سر این سودا

گر جان برود شاید من زندۀ با جانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode