عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۲
شرمت ناید که در غمش خواب کنی
وانگه ز غمش دو دیده پرآب کنی
در میکدهاش اگر بیابی باری
باید که وضو تو از می ناب کنی
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۳
در خواب خیال تو مرا یاد کند
آید بر من دل مرا شاد کند
دل پندارد که من ترا یافتهام
بیدار شود هزار فریاد کند
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۴
ای دل چو بجست و جوی و خواری و نیاز
وز زاری و بیداری و شبهای دراز
دست طلبت بپای وصلش نرسد
جان میکن و خون میخور و سر در میباز
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۵
خواهم که مرا خود غم او خو باشد
گر دست دهد غمش چه نیکو باشد
هان ای دل بیدل غم او دربرگیر
تا چشم زنی خود غم او او باشد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۷
تا جان دارم عشق تو در جان دارم
وز خلق جهان بجمله پنهان دارم
از درد تو من ننالم ای مایۀ عمر
چون درد ترا بجای درمان دارم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۷
چون زرد بدید رویم آن شیرین کار
گفت او که دگر بوصلم امید مدار
زیرا که تو صد منی شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۷
با من بودم بخود ریا بود مرا
وز دست غمت بسی بلا بود مرا
با دل گفتم چو از خودی رسته شدم
کان روی و ریا بگو چرا بود مرا
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۹
گفتم که بگونه رخم کاه مکن
واحوال رخم بکام بدخواه مکن
گفت او که اگر رضای من میطلبی
چون من کشمت دم مزن و آه مکن
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۱
گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر
گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر
گفتم که تنم گفت که در عالم عشق
بسیار خرابست خرابی کم گیر
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۳
در بادیه گر هیچ سفر خواهی کرد
بر آتش عاشقی گذر خواهی کرد
در آرزوی لعبت حسنش بدو دست
رخساره پر از خون جگر خواهی کرد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۵
از عشق دلا کسی بجائی نرسد
کو را ز وجود خود بلائی نرسد
چون عشق بنزد عقل ملک ابدست
ملک ابدی بهر گدائی نرسد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۶
واقف شوی ای پسر بر اسرار غمش
گرهیچ گذر کنی ببازار غمش
آن را که تو نزدیک باو میدانی
آویخته بین ز دور بردار غمش
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۱۶
هم سنگ زمین و آسمان خون خوردم
نی سیر شدم نه با کسی خو کردم
آهو بمثل رام شود با مردم
تو مینشوی چه کرد حیلت کردم
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۰
عشقست که دلیل راحت جان منست
در هستی او قوت ارکان منست
دردی که از او برین دلم میباشد
من درد نخوانمش که درمان منست
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۳
گفتم جانم گفت برماش طلب
گفتم که دلم گفت همانجاش طلب
گفتم عقلم کرد اشارت سوی زلف
یعنی که درین شکستگیهاش طلب
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۴
از هستی خود اگر گهی دور شوی
بر لشگر بیخودی تو منصور شوی
ناظر نشوی اگر تو بر لشکر عشق
این بس باشد ترا که منظور شوی
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۶
گفتم که ز رخ پردۀ عزت بردار
بسیار ببین منتظر آن دیدار
آن یار مرا گفت نفس را هشدار
دیدار قدیمست برو دیده بیار
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۹
او را که ز تو مراد هستی باشد
او را نه مراد خودپرستی باشد
عالی بودش همت وطرز همه کس
گرچه نظرش ز سوی پستی باشد
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۲
بر لشکر عشق آنکه منصور بود
از دید وجود خویش مهجور بود
در حالت مغلوبی آن خسته جگر
ذاکر باشد و لیک مذکور بود
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۵
ای آنکه بلطف خود کنی درمانم
مگذار مرا بمن که اندر مانم
از غایت مستئی که در عشق مراست
خواهم که ز تو نشان دهم نتوانم