گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲

 

ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده

در هر زبان خوشی لب تو مثل شده

آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده

مشاطهٔ جمال تو لطف ازل شده

از نیم ذره پرتو خورشید روی تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳

 

ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده

وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده

ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو

وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده

ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

ای ز صفات لبت عقل به جان آمده

از سر زلفت شکست در دو جهان آمده

چشمهٔ آب حیات بی‌لب سیراب تو

تشنه دایم شده خشک دهان آمده

نرگس خون‌ریز تو تیر جفا ریخته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵

 

ای اَز شراب غفلت مست و خراب مانده

با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده

تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر

ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده

اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶

 

در راه تو مردانند از خویش نهان مانده

بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده

در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری

محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده

در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۷

 

ای جهانی خلق حیران مانده

تو به زیر پرده پنهان مانده

تو به عزت بر دو عالم تاخته

ما اسیر بند و زندان مانده

عشق تو طوفان و جان‌ها شبنمی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸

 

ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده

از دیده دور گشته و در دل بمانده

جانا عجب بمانده‌ام از خود که روز و شب

تو با منی و من ز تو غافل بمانده

کاری است پر عجایب و پوشیده کار تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹

 

منم از عشق سرگردان بمانده

چو مستی واله و حیران بمانده

امید از جان شیرین بر گرفته

جدا از صحبت یاران بمانده

سر و سامان فدای عشق کرده

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰

 

ای زلف تو دام ماه افکنده

ره بینان را ز راه افکنده

زهاد زمانه را سر زلفت

در معرض صد گناه افکنده

دل پیش رخت به جان کمر بسته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱

 

ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده

لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده

دریای در عشقت در اصل لطف پاک است

اما نخست هیبت چندین خطر نموده

در قرن‌ها فلک‌ها در راه تو شب و روز

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲

 

ای جان ما شرابی از جام تو کشیده

سرمست اوفتاده دل از جهان بریده

وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته

تا از رخت نسیمی بر جان ما وزیده

ای جان پاکبازان در قعر هر دو عالم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۳

 

ای گرد قمر خطی کشیده

دل در خط تو ز جان بریده

هم زلف تو توبه‌ها شکسته

هم خط تو پرده‌ها دریده

مشکی که بر خط تو گردی است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴

 

چون کشته شدم هزار باره

بر من به چه می‌کشی کناره

از کشتن کشته‌ای چه خیزد

کشته که کشد هزار باره

حاجت نبود به تیغ کشتن

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۵

 

جهان جمله تویی تو در جهان نه

همه عالم تویی تو در میان نه

چه دریایی است این دریای پر موج

همه در وی گم و از وی نشان نه

چه راه است این نه سر پیدا و نه پای

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۶

 

ای شکر با لب تو شیرین نه

پیش زلف تو مشک مشکین نه

ماهرویان ره جفا سپرند

با همه کس ولیک چندین نه

گفته‌ای ترک تو بخواهم کرد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۷

 

ای راه تو بحر بی کرانه

عشق تو ندیم جاودانه

از عشق تو صد هزار آتش

در سینه همی زند زبانه

گر بنماید زبانه‌ای روی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸

 

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای

در میان خاک و خون آغشته‌ای

در ریای خود منافق پیشه‌ای

در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای

شهرگردی خودنمایی رهزنی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۹

 

دوش وقت صبح چون دل داده‌ای

پیشم آمد مست ترسازاده‌ای

بی دل و دینی سر از خط برده‌ای

بی سر و پایی ز دست افتاده‌ای

چون مرا از خواب خوش بیدار کرد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۰

 

ماه را در مشک پنهان کرده‌ای

مشک را بر مه پریشان کرده‌ای

چشم عقل دوربین را روز و شب

بر جمال خویش حیران کرده‌ای

از شکنج زلف رستم افکنت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۱

 

مورچهٔ قیرفام بر قمر آورده‌ای

هندوی طوطی طعام بر شکر آورده‌ای

سر نبرم از غمت زانکه تو از سرکشی

با سر زلفین خویش سر به سر آورده‌ای

بی سر و پای توام گرچه به جان خواستن

[...]

عطار
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۳
sunny dark_mode