گنجور

 
عطار

ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده

از دیده دور گشته و در دل بمانده

جانا عجب بمانده‌ام از خود که روز و شب

تو با منی و من ز تو غافل بمانده

کاری است پر عجایب و پوشیده کار تو

باری است اوفتاده و مشکل بمانده

دری نهفته‌ای تو به دریای عشق در

ما از نهیب موج به ساحل بمانده

جان‌ها ز یک شراب الست تو تا به حشر

مست اوفتاده بر سر و در گل بمانده

از یک شراب عشق تو بر لوح جان ما

نه نقش حق نه صورت باطل بمانده

مردان پاک‌رو ز درازی راه تو

بی زاد و توشه بر سر منزل بمانده

سرگشتکان کوی تو را در عتاب تو

واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده

خاک سگان کوی تو عطار تا ابد

در شرح راه عشق تو مقبل بمانده

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل شمارهٔ ۷۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم