عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
تا در تو خیال خاص و عام است
از عشق نفس زدن حرام است
تا هیچ و همه یکی نگردد
دعوی یگانگیت عام است
تا پاک نگردی از وجودت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستهٔ قرب پادشا گردد
هر گل که به رنگ دل نشد اینجا
اندر گل خویش مبتلا گردد
امروز چو دل نشد جدا از گل
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد
خطش خوانا از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می برآرد
مداد آنجا که باشد لوح سیمینش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
دست با تو در کمر خواهیم کرد
قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد
در سر زلف تو سر خواهیم باخت
کار با تو سر به سر خواهیم کرد
چون لب شیرین تو خواهیم دید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد
سر زلفت به دست چون آرم
دست موری به آسمان نرسد
با سر زلفت تو دو عالم را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
زلف شبرنگش شبیخون میکند
وز سر هر موی صد خون میکند
نیست در کافرستان مویی روا
آنچه او زان موی شبگون میکند
زلف او کافتاده بینم بر زمین
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲
برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید
تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید
بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد
تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید
تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
باد شمال میوزد، طرهٔ یاسمن نگر
وقت سحر ز عشق گل، بلبلِ نعرهزن نگر
سبزهٔ تازهروی را، نوخط جویبار بین
لالهٔ سرخروی را، سوختهدل چو من نگر
خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز
تا چند کنی کرشمه آغاز
بستی در دیده از جهانم
بر روی تو دیده کی کنم باز
ای جان تو در اشتیاق میسوز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
در عشق تو من توام تو من باش
یک پیرهن است گو دو تن باش
چون یک تن را هزار جان است
گو یک جان را هزار تن باش
نی نی که نه یک تن و نه یک جانْست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱
بی لبت از آب حیوان میبسم
بی رخت از ماه تابان میبسم
کار روی حسن تو گردان بس است
ز آفتاب چرخ گردان میبسم
سر گرانم من ز چین زلف تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹
گر در سر عشق رفت جانم
شکرانه هزار جان فشانم
بی عشق اگر دمی برآرم
تاریک شود همه جهانم
تا دور فتادهام من از تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه
زلف پریشانش شکن کرده باز
کرده پریشان شکنش صد سپاه
از سر زلفش به دل عاشقان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۹
خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی
سود و سرمایهٔ دین بر سر بازار کنی
شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک است
خویشتن را گه آن نیست که بیدار کنی
چیست این عجب و تفاخر به جهان ساکن باش
[...]
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
پیش جمع آمد همای سایه بخش
خسروان را ظل او سرمایه بخش
زان همای بس همایون آمد او
کز همه در همت افزون آمد او
گفت ای پرندگان بحر و بر
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم
در کدامین جای در خاکت کنیم
گفت اگر تو باز یابیم ای غلام
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
گفت ذو النون میشدم در بادیه
بر توکل، بیعصا و زاویه
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه
شورشی در عقل بیهوشم فتاد
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
یافتند آن بت که نامش بود لات
لشگر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بت برخاستند
ده رهش هم سنگ زر میخواستند
هیچ گونه شاه مینفروختش
[...]
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که از نبی اجازهٔ نماز بر مصلایی گرفت
از نبی در خواست مردی پر نیاز
تا گزارد بر مصلایی نماز
خواجه دستوری نداد او را در آن
گفت ریگ و خاک گرمست این زمان
روی نه بر خاک گرم و خاک کوی
[...]