گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

گر کشندم به غمزه چشمانت

نیست ک دین عشق تاوانت

بر دلم آمدست تیر تو حیف

که جراحت کشید پیکانت

به آب حیات تر نکنند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

گر کم شده ست با من اکنون ترا ارادت

باری ارادت من هر دم شود زیادت

بی آفتاب رویت برگشت طالع من

بازم سعادتی بخش ای اختر سعادت

دلجوئی غریبان عادت گرفتی اول

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

گر مرا از نظر انداختی این هم نظری است

هر جفائی که رسد از تو وفای دگری است

دل مجروح مرا هست برآن تیر گرفت

که چرا از حرم خاص تو او را گذری است

باش تا حسن نو روزی به ظهور انجامد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست

عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل

ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست

دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

گر یار طبیب درد من نیست

دردا که امید زیستن نیست

بیمار را به تندرستی

جز ناله درون پیرهن نیست

هر سر که برید از در یار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

گر یار مرا با من مسکین نظری نیست

ما را گله از بخت خود است از دگری نیست

اندیشه ز سر نیست که شد در سر کارش

اندیشه از آن است که با ماش سری نیست

دی بر اثر او رمقی داشتم از جان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گفتمت سنگدلی آمد ازین نکته گرانت

آن هم از سنگدلی بود که گفتیم چنانت

گر صبا خوانمت از لطف و گل از غایت خوبی

هم از این خسته شود خاطر نازک هم از آنت

این همه دستگه حسن و ملاحت که تو داری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

گفتی از آن ماست دلت جان از آن کیست

اینجا نگر که داغ که آنجا نشان کیست

تن خاک شد بر آن در و هرگز به کوی تو

یک شب سگی نگفت که این استخوان کیست

باری مرا به حسرت درد نو سوخت جان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی

قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت

گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه

این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت

دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گل از پیراهنت بوئی شنیدست

گریبان از برای آن دریده ست

چو دید اندر چمن دامن کشانت

ز حسن و لطف خود دامن کشیده است

به نو بر فلک کم مینماید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

گل به صد لطف بدید آن بر و پنداشت تن است

شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است

نازک اندام که ز آسیب صبا تاب نداشت

ظلم باشد اگر از برگ گلش پیرهن است

ای گل از سیم بناگوش بتم گیر به وام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست

شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست

سنبل از تشویش باد آورده سر در پای سرو

گوئیا زلف است سر بنهاده بر زانوی دوست

چشم نرگس در کرشمه سحرها خواهد نمود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

باد صباش نیک بزن گو که به زده است

زد پای بر سرم شدم از خود چو آن بدید

در خنده رفت و گفت که بختش لگد زده است

این دل به عاشقی نه از امروز شد علم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

گلی چون سرو ما در هر چمن نیست

و گر باشد چنین نازک بدن نیست

به باریکی لبهاش ار سخن هست

در آن سوی میان باری سخن نیست

از آن حلوای لبها صوفیان را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت

راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت

آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست

بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت

داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

گو خلق بدانید که دلدار من این است

معشوق ستمکار جفاکاره من این است

محبوب من و جان من و همنفس من

خویش من و پیوند من و بار من این است

بوی سر زلفش به من آرد همه شب باد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

لبت را هر که چون شگر مزیده است

یقین میدان که عمرش پر مزید است

نه بیند تلخی جان کندن آن کس

که لعل جانفزایت را گزید است

نرنجم از تو گر تابی ز من روی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

اب تو نقل حیاتم به کام جان انداخت

به خنده نمکین شور در جهان انداخت

گرفت روی زمین را به غمزهای آنگاه

کمند زلف سوی ماه آسمان انداخت

چو دل برفت در آن زلف، غمزه زد تیرش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

لعل جان بخشت ز جان نازکتر است

قدّت از سرو روان نازکتر است

برگ گل چندانکه دارد نازکی

خاطر بلبل از آن نازکتر است

آمدن هر دم به ناز و رفتنت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست

بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست

گرچه چشم می‌گویدم جویم دلت لیکن که یافت

قول مستی راست عهد نامسلمانی درست

عهدها بندد که سازم عاقبت دل با تو راست

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۶۳
sunny dark_mode